علی !
آیا چنین بودی که می گویند هرساله ؛
به « روز مرد » ؟
نمی دانم
نبوده ام ، ندیده ام :
یکی را پاک و در افلاک ؛
نه خاکی و چو من ،
چون ما :
هزاران نقص در پندار ، در گفتار ، در کردار .
شود آیا یکی افسانه ی نیکی ؟
- و این گشته ست ! ؛
نسبت به
هر آنکه هست نامرد و پلید و پست
چه خوش پندار را گفتی
چه گفتی ؟
گفته ها امروز بسیار است ؛
و آنکه گفت نادار است
ندارد یک عمل از یکهزاران گفته های خود .
علی هائی که حرٌاف اند ،
حرٌاف اند ،
حرٌاف اند ...
و کردارت ؟
- همه « افسانه » شد تنها برای نَقل ! ،
برای قصٌه ها و شعر ها و هرچه دیگر که
شده عادت !
علی مردی بُده نیکو !
... ولی کمتر کسی وی را گرفته چون پدر الگو
و نه الگو برای این رئیس و آن سپهدار و دگر افراد ...
علی !
افسانه ای تنها ؛
و نه الگو !
که « روز مرد » هم افسانه ای گشته ست ؛
در جمعی همه نامرد ! ؛
مگر یک یا دو ، معدودی ز نیکان که
ز نامردی اوباشان
نشسته اند در خانه ، و یا چیزی نظیر آن ؛
که تکراری است از تاریخ !
دوصد لعنت بر این تاریخ ....