جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
|
من از روزگارِ غم ، از این زندگی سیرم از مردم زمونه ، از آدما دلگیرم
هر جا که پا میزارم ، حتی یه آشنا نیست همه با هم غریبه ، هیچکسی همصدا نیست دلها از همدیگه دور ، فاصله ها بینشون از هم خبر ندارن ، غریبن و بی نشون جدایی رسمشونه ، همدلی بی معنیه به هم وفا ندارن ، قلب همه سنگیه خوبی فراموش شده ، بدی ها سربلنده خوب بودن آدما ، فقط کمی چرنده سادگی اینجا جرمه ، همه با هم دورنگن اگه بگی حقیقت ، همه باهات می جنگن دروغ شده یه عادت ، راستی فقط توُ قصَه س قشنگیه قصه ها ، نخونده اینجا هیچ کس
روزا دنبال نون و ، شبا توُ خواب می مونن دیگه فرصت ندارن ، به یاد هم بمونن موقع شام رسیده ، حالا ساعت خوابه بدون غم و غصه ، آروم میره بخوابه اما خبر نداره ، که همسایَه ش بیداره واسش فرقی نداره ، که سفرَه ش نون نداره چند قدمی اونطرف ، توُ خونۀ بغل دست امشب غذا ندارن ، اهل خونه گرسنه ست مادر نحیف و خسته ، خواهر گریون و زاره با اشک و آه و ناله ، منتظر بهاره بابا که غصه داره ، شبها تا صبح بیداره بچه داره می ناله ، اون هیچ راهی نداره با دیدن گریه ها ، از زندگی بیزاره آخه به غیر از اونا ، توُ دنیا کیو داره؟ کودکشو توُ آغوش ، می گیره تا بخوابه با همه درد و ناله ، بچه بی شام می خوابه
هر کی به فکر خودِش ، کسی نمی بینَـتت واسه هیچکی مهم نیست ، حتی ببینه مرگِت مهر و محبت دیگه ، نمونده توی دلها مهربونی قشنگ نیست ، توی دل آدما
اگه دیدی توُ سرما ، یکی داره می لرزه حسی نداشته باش و ، هرگز دلت نلرزه اگه تو مهربون شی ، عاطفه داشته باشی دنیا میشه دشمنِت ، زیر پاها له میشی باید نامهربون شی ، دلت قشنگ نباشه تو هم باید که بد شی ، قلب تو هم سنگ بشه کینه و مکر و حیله ، بی رحم و نامهربون نامردی و خیانت ، دشمنی ها فراوون
نمی بینه هیچکسی ، درد و غم دیگری آخر قصه چیه ، کجا میره آدمی؟! کاش که اینو بفهمی ، تمومِ دنیا هیچه صاحب دنیا بشی ، تهِش می بینی پوچه توُ دنیای من و تو ، هیچ موقع ما نمی شی این دنیا هم مال تو ، هیچوقت خدا نمی شی
نفس توُ سینه تنگه ، واسم این دنیا ننگه عقل با دلم توُ جنگه ، دنیا پر از نیرنگه به قرآن محمد ، صبرِ دلم سراومد خون شد دلم از عالم ، دادم دیگه دراومد یا بر دلم ببخشا ، سنگی از جنس اونها یا بگیر از آدما ، سنگ تموم دلها
اینجا دیگه زندگی ، برام معنی نداره طاقت نداره این دل ، بشکنه باز دوباره مرهم زخمهای دل ، دلِ خسته و زارم رفتن من از اینجاست ، من از دنیا بیزارم
S_H.H شنبه 5 تیر 1389 ه.ش ساعت 10:06 صبح
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.