چهارشنبه ۲۸ آذر
علی مه روی ولی (قسمت 1) شعری از جمیله زینعلی
از دفتر گنجینه ی دل نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳ ۲۱:۵۷ شماره ثبت ۳۴۹۲۸
بازدید : ۷۴۸ | نظرات : ۴۱
|
آخرین اشعار ناب جمیله زینعلی
|
خوش چهره و قامت بلند
با ابرو وانی چون کمند
لبریز عشق از عمق جان
دلسوز و خیلی مهربان
جنگنده و عقاب چنگ
جسور در میدان جنگ
شمشیر بازی جنگجو
با چهره ای خوش رنگ و رو
سوارکاری بی نظیر
پا دررکاب مانند شیر
غرش کنان میتازد او
با قدرت و از رو به رو
رعنا جوانی سرو گون
همچون پدر دریا فزون
بر دورها دارد نظر
زرنگ و تیز همچون پدر
وضو که میگیرد سحر
دل میرُباید از پدر
شده برایش آرزو
گردد همانند عمو
گوید علی اکبر منم
فدای بابایم تنم
گاهی لطیفم همچو پر
شمشیربران از دو سر
غرنده هستم همچو یل
من با تو حرف دارم پدر
خواهم زره پوشم ز جان
در جنگ شوم با دشمنان
دل را به میدان میزنم
شمشیر از جان میزنم
بابا به من رخصت بده
دشمن دلم آتش زده
باید بگیرم انتقام
از دشمنان و کافران
بابا لبت تر کن که من
دست شویم از هم جان و تن
دو دست بابا بوسه زد
بر من مزن تو دست رد
وقتی پدر دید این چنین
افتاده اکبر بر زمین
هر لحظه دارد این ندا
جان علی رخصت نما
بابا صدا زد ای پسر
برخیز از پای پدر
علی مه روی ولی
خوش چهره چون پیمبری
تو چشمه ساران منی
در جسم من جان و تنی
برو ولی میدان جنگ
دارد هزاران قلب سنگ
تشنه و لب خشکیده ای
میدان جنگ را دیده ای؟
برو خدا همراه تو
دعای من در راه تو
دوید چون شیر ژیان
ناگه به میدان شد روان
شمشیر میزد چون عمو
هم از بغل هم رو به رو
میزد به جان دشمنان
شمشیرخود از عمق جان
شمشیر باز پر خروش
آمد به رگ خونش به جوش
همچون پدر قدرت مدار
بر اسب زیبایش سوار
شمشیر میزد در رکاب
با قدرت و با آب و تاب
میزد به قلب دشمنان
شمشیر خود را آنچنان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.