سه شنبه ۳ مهر
گمنامی( برای مهران پیرستانی) شعری از
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰ ۰۳:۱۵ شماره ثبت ۳۴۵۴
بازدید : ۱۰۰۹ | نظرات : ۳۱
|
|
دل رفته، چه می گرید برایم! به بالای مزارِ خنده هایم،
به من گوید که ای دربند غربت، کند ایزد غمت کم،خنده، رحمت،
به جز من که جوانمرگانه مُردم، زبس از کس سم از پیمانه خوردم!
نمانده کس برایت ای پریشان! به غیر از اشک و درد همراه وجدان!
خبر دارم درونت آش و لاش است، سخن هایت همه،ای وای و کاش است،
و می دانم به کُل پژواره هستی! دگر پس می زنی بیماره هستی،
و دانم هستی از ماندن پشیمان، ز تنهایی، ولی از تن گریزان!
و می دانم که بیداری، ولی خواب، شدی از خواب کابوسانه بی تاب!
خموده، نا امید و دردمندی، ز جور هر کس و ناکس نژندی!
دلت در شورش است و شور باری، مکن دیگر؛ برای رفته زاری،
تو گمنامی و در گمنامی ی خود، شدی مفقود در ناکامی ی خود،
تو از بس کی کشیدی رنج و سختی، ز بس همواره از ناکس شکستی،
ز بس دیدی خودآرایی و پستی، ز بس ماندی به زیر خط سستی!
فراموشی گرفتی، شعله ور ریش، ز خود پرسی که ای بیچاره درویش!
تو کیستی کآنقدر یارای داری؟ تو شاید، رستمی؛ اسفندیاری؟!
شدندآنان ز ده و چار خان پیر، تو که اندر زیر خط افتاده ای گیر!
شدی از جان تلخ خویشتن سیر، ز جور خان نو و کهنه دلگیر؟!
تو کز بی خوانی و نامهربانی، شدی ناکام و گردیدی روانی،
تو پولادی که اینگونه به گُردی؟ عجب! کز این همه سختی نمردی! :
دل خاکسترم شاید ندانی، شدم از فاصله، مجنون و جانی...!
دلم! ای گم شده دنبال مقصود، به فکرت زنده ام؟ اما شدم دود!...
***
(پژواره) از دفتر غربت موهوم *** سلام. مسافرتم چند روزی به تعویق افتاد.
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.