دوشنبه ۳ دی
طنز - سعدی و بازرگان شعری از اصغر زند
از دفتر دفتر نخست نوع شعر غزل مثنوی
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۰۰:۲۷ شماره ثبت ۳۴۴۷۷
بازدید : ۸۰۶ | نظرات : ۲۳
|
|
حکایت سعدی و بازرگان
اگر سعدی افتد گذارت به کیش
برو حجره ی تاجر عهد خویش
تعجب نکن جای تاجر کنون
تو گرگی ببینی به سیمای میش
که تیغیدن کیسه ی مشتری
برایش شده اصل آیین و کیش
خلاصه خو ش و بش کن و پرس و جو
از احوال این تاجر مغز ریش
ولیکن مپرس آن کدامبن سفر
کز اطناب آن قصه گردد پریش
گذشت آن زمانی که جز کاسه ای
نمی آمد از ملک چین، چیز، بیش
کنون از کش و ماش و سیر و سرنگ
نخ بخیه و سیخ و ساطور و دیش
کفن، مهر رکعت شمار و فنر
عسل، چسب زخم و کلنگ و سریش
تریلی، تریلی کند وارد او
کسی هم ندارد بر آن دست پیش
پا نوشت
گلستان سعدی :
بازرگانی را شنیدم صد و پنجاه شتر بار داشت و ... شبی در جزیره ی کیش مرا به حجره ی خویش ... همه شب نخفت از سخن های پریشان گفتن ... سعدیا سفر دیگرم در پیش است ... گفتم آن کدام سفر است گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین ... از آنجا کاسه ی چینی به روم آرم ... انصاف از این ماخولیا ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.