ساختن در ملك ديگري
قومي از اشرار بودی در جهان
چنگ می زد بر زمین اين و آن
كم همي خوردي و بيش انبار كرد
هر چه را مي شد پليدي كار كرد
سختي بسيار بودش قوم را
روز و شب در كار بود آن قوم را
بسيار اندوخت از مال و منال
با زرنگي و شرارت ، قيل و قال
چون محبت با كسي كردند حال
در طمع بودند از او مال و منال
پس سخن آرام گفتند از ادب
ليك، باطن، اين جماعت بي ادب
هر زمان از حق سخن آمد به پيش
ظلم بر خويشان و خود گفتند بيش
قصه ها از ظلم بر خود بافتند
با چنين حربه كُلاه ها ساختند
چون كه آتش زد برايشان آن دغل
حربه ايي شد آن گرفتند در بغل
آنقدر گفتند از سوز جگر
تا شدند جا در زمين آن دگر
پس يكي گفتا چرا آواره اند
اين چنين قومي چرا بيچاره اند
گفت او را در جوابش زيركي
اين ز قانون جهان باشد يكي
دزد را بسيار مي آيد به كف
ليك بهر لقمه ايي باشد به تب
آن گدا را بين كه چونش مي دهند
چند برابر بيش نونش مي دهند
ليك فرزندان وي را نان نبود
پس چرا رحمت در اين دكان نبود
گر بسازي خانه را درملك خويش
صاحبش باشي، نگردد بر تو نيش
هر كه سازد خانه را بر ملك غير
مي شتابد سوي او آن تير غيب
هر كه را بر ملك كس آمد فرود
دشمني با خويشتن او كرده بود
چون كه بر ملك ديگر سازي بنا
ساز تو در ملك او گردد بلا
آنقدر استاده نزد خانه اش
تا ستاند حق ز صاحب خانه اش
چون كه بستاند همه اموال تو
مي شود از آن ضرر، بد حال تو
هر چه مفت آمد به چنگت ياد دار
مي رود آنگونه كه نايد به كار
پس همه مالي كه بهر حفظ آن
داده ايي خود مي رود از چنگتان