می گردم به دنبال قبری تنها
که میخواند مرا
به پایان تنهایی
عشق وبی پناهی
عبرت وسرگردانی
.....
می زنم قدم بر گورستانها
می نشینم کنار قبر های خاموش
می کنم درد و دل با آنها
می شنوم مرثیه ها
قصه های بد فر جام
با ناله ها
می خوانم یک ترانه قلب شکسته در باد
.....
سکوت است سکوت
می دود از سکوت غزال تیز پای فریاد
می نشیند باد سرد بر شانه من
می لرزد با قلب و تن من
میشود همدرد
همدل و هم پای من
می برد مرا
می کشد مرا
سوی قبر تنهام
....
هست قبر من هنوز خالی
می گردد به دنبال جسم و جان من
می ترسد قبر من
می لرزد می گرید
غریب است و تنهای تنها
شنیده درد ها و مرثیه هام
شده من تنها
می شنوم ناله هاش
می نشینم بر بالین او
به مهر و هم دردی
میکنم نوازش خاک همدم
میگیرم دردست
می فشارم او
چون خشم به دنیا
به آغوشی به پایان همه فراقها
می چکد اشکهای من
میگیرد نفس من
می افتد درد سینه به جان من
می افتد تن بی جان من در قبر من
با اشکهای دانه به دانه
سر بر می آورد به یک نهال ازقبرم به خانه
میشود باد همدم گریان
وه چه زیباست
دارم یک گریه کننده زیبا
که می کند با من درفرود خونینم فریاد
به فریادی به آسمان غمگین
به آسمان زیبا
بی انتها
می پیچد یک ناله ازدل باد
ای خدا مگذار او را تنها