یادم هست در دهه هفتاد سال 1378 بود به مناسبت هفته بسیج شب شعری در دانشگاه ترتیب داده بودیم . دعوت از اساتید شعر و ادب به عهده ی اینجانب بود که با مکاتبات لازم موفق شدیم در خدمت دو بزرگوار از بوستان شعر ، استاد مشفق کاشانی و استاد محمد شاهرخی ( جذبه ) باشیم . مراسم شب شعر که تمام شد قراربود در معیت ایشان باشم که همراه آن دو بزرگوار روانه اقامتگاه شدیم ، فرصت ناب و آسمانی صاف بود در محضرشان یک شب شعری خصوصی و صمیمی در آنجا داشته باشیم
استاد مشفق بزرگوار (ره) خطاب به اینجانب فرمودند که فلانی شب شعر ترتیب دادی و ما رو دعوت کردی ولی سرت به اجرای برنامه مشغول بود و شعری نخواندی ، منتظریم از خودت بشنویم . اینجانب غزلی را که اون موقع تازه سروده بودم در محضر اساتید گرانقدر قرائت کردم . هیچ فراموش نمیکنم استاد مشفق گرامی بعد از اتمام شعر ، نکته ای را یاد آور شدند و فرمودند که در هر مصرع ، جمله را از نظر معنا و ساختار تکمیل کنم و در مورد بیت زیر فرمودند :
ای تو غوغای جنون در خاطره ( قبل از ویرایش استاد )
بی تو حتی عشق را همدم نبود
ای تو غوغای جنون ، فریاد کن ( بعد از ویرایش استاد )
بی تو حتی عشق را همدم نبود
این غزل بود :
کاش عمر با تو بودن کم نبود
کاش عمر بی تو بودن هم نبود
بهتر از تصویر تو با کلک عشق
نقش در آیینه عالم نبود
هر چه بود از عشق موجی ساختند
جای پای قطره ای شبنم نبود
تا تو بودی در حریم پاک دل
یکه تازی های نا محرم نبود
ای تو غوغای جنون ، فریاد کن
بی تو حتی عشق را همدم نبود
در خیالم ماه تابانی ، بتاب
تا تو بودی ، در دل من غم نبود
هیچ میدانی چرا تنها شدیم ؟
نامه ی پیمان ما ، محکم نبود !
لحظه دیدار می آید ، سحر
کاشکی دیدارما ، یکدم نبود
داغ مجنون کرده ام لیلا کجاست
کاش جز لیلی بنی آدم نبود
به مقام بلند و ملکوتی استاد درود میفرستم و شادی روح آن بزرگوار را از خداوند منان مسئلت دارم