سه شنبه ۶ آذر
|
دفاتر شعر سعید پویا پارسا
آخرین اشعار ناب سعید پویا پارسا
|
تو از چشم های تهی از عشق ،
آه می کشی و من ،
همه از ، بودن ات !!
تو نمیدانی هیچ ،
که دل سنگ و پر معصیتم ،
تو را تنها ،
به خیال آب زلالی که پندارت می کرد ، نوشید و بس ...
نه آن گندآب وجودت ،
که جرعه جرعه اش را تمام ، پس ات داده ام !!!
به خیالم که آب روان بودی ،
به دریا می رفتی ...
دریغ اگرچه ، زاده از دریا بودی ،
به چاهی رفتی ... !!!
تو التماس بودنم نداشتی هیچ ،
منت بیهوده ام نزار !!
که پیاده بودی تنها و سواری می خواستی ...
اگرچه پروانه وار آمدم ،
تو هم بپذیر ،
که شمع شدی ،
و نه بال ،
که تمامم ، سوختی !!!
دست و پای پیمانم ، تراشیده ای شش تیغ !!
دروغ میگویی آنگاه ، لباس مرگ می پوشی ؟؟!!
آه که مرا ،
چه بسیار ،
یاد آن چوپان میاندازی ... !!
تو محکومی ، آری ، در جستجوی عشق نباش !!
به سلول تنهایی خویش بشین و جای نسیم ، باد خویش بر خویش بپاش !!!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.