درد حماقت
تولد حضرت عیسی بر همگان مبارک باد
در روايت آمد از عيسي كه گفت
من به اذن او كنم بيدار خفت
كور و كر را صد شفا آمد ز من
هر مرض را صد دوا آمد ز من
زنده گردانم به اذن او بشر
كار من باشد شفاي خير و شر
بس دواي دردها نزدم بود
بس شفاي صد مرض يك دم بود
ليك دردي ديده ام او را به جان
كو ندارم هيچ درمان بهر آن
در تعجب جمله ياران آمدي
اينچنين دردي كرا جان آمدي
چيست نام درد بي درمان ما
آن سيه بخت كيست از ياران ما
جملگي حيران ز حرف آن ولي
خواستند تا راز آن گويد ولي
آن پيامبر گفت گريان شرح آن
غصه خورد از عجز، در درمان آن
گفت خصلت شد به جان آدمي
خود ببيند، ني جهان را يك دمي
اندرون ذهن او دنياي اوست
اين چنين ديوانه و خود راي اوست
حرف خود را حق مطلق داند او
سر نوشت خويش را خود راند او
آنچنان مغرور از افكار خويش
هرسخن از او به تحقير است و نيش
ني بداند خير خود، ني خير كس
هر عمل از او فقط شّر است و بس
او خدايي خلق كرد از خويشتن
گوشها را بسته بر اندرز و پند
رنج خود بر ديگران بسيار كرد
هر رفيق و همرهش را خار كرد
ني توان جنگيد با او هر زمان
ني توان خنديد با او يك زمان
گر تو صد لشكر به جنگ آراستي
احمق آرد لشكرت را كاستي
اين چنين بر خشم شد ياران او
خواستند نامش، بگيرند جان او
هرچه گفتند نام او گو بر زبان
امتنا كردي پيامبر از بيان
گفت نامش گر بگويم بر شما
ُشبه آيد در ميان جمع ما
هم عمل ناحق ز او و هم سخن
نام او احمق بود در انجمن