قباي گشاد
پادشاهي بود، در عهد قديم
كو وزيرش بود، اهل علم و دين
قد او از قد هر كس بيش بود
هر کلامش دشمنان را نيش بود
پس قبايي بود در دربار شاه
هر كسي بودش وزير، بودش قبا
چون وزير از دار اين دنيا بشد
كوتهي آمد، وزير شاه شد
پس قباي آن وزير كردش به تن
چون قبا آمد درشت، نآيد به تن
چون قدم برداشتي با آن قبا
خنده كردند و بگفتند مرحبا
چون شنيد آن گفتني ها مرحبا
پس سزاوار آمد او را اين قبا
چند روزي چون قبا آمد به تن
ديد مشكل مي شود آن را به تن
گاه مي شد آن قبا بر زير پا
در حضور شاه مي شد جا بجا
گاه ديگر مجلسي در كاخ بود
ناپسند مي شد وزير از آنچه بود
عاقبت در نيمه هاي شب به پا
مي دويدش سوي آن خياط شاه
گفت دست بردامنت كاري بكن
حال ما زار است، غمخواري بكن
اين قبا را كوتهش كن بهر ما
تا دهيم انعام بسيارت بجا
كوتهش كرد آن قبا و داد وي
پس به اندازه نمود چون قد وي
روز ديگر آن وزير ريز نقش
مي دويد و مسقتي مي كرد پخش
ديگران ديدند قبا اندازه شد
فكر كردند، كان وزير اندازه شد
چون وزير كوتاه بود و نابكار
پس نمود هر كوتهي را او به كار
گر بلندي مي شد اند ر كاخ شاه
سخره مي شد با زبان و با نگاه
چون كه كوتاهي در آنجا باب شد
سقف كاخش از بلندي آب شد
چون كه سقف كاخ كوته آمدي
آن بلند ديوار بر آن نآمدي
پس بريدند قد آن ديوار ها
كوتهي آمد همه در كار ها
عاقبت از آن شكوه هيچش نماند
دشمنش شد سوي او، آنجا بماند
پادشاه فرياد، چون آمد چه شد؟
كاخ ما در دست اهريمن بشد
آن ظريفش گفت، ياد آر آن زمان
چون قبا كوتاه شد ، گفتي بمان