مادر
تـو ای مـهر جـهان آرا ، تـو ای مـادر چه والایی
مـدیحت من چه سان گویم كه بر هر مدح شایایی
جـهان را جمله زیـبایـی، من از روی تو می بینم
مثــال روی تــو جــانـا نـمی بینم بـه زیبایی
تو حالا هم به صد حسرت، نـگاهت را به در دوزی
كـه فـرزنـدت گـشاید در ، بـرون آیـی زتنهایی
درایـن وادی ظـلمانـی ،كه ره گـم می كند طالب
چــراغ ظــلمـت مـایـی ، امـید صبح فردایی
دوتا گشته قد گردون ، زبــهر طاعـتت مـــادر
بــه فــرمانت روا بـاشد دو تا گشتن كه یكتایی
جــهان مادر سـراسـر فـی المثل گر محفلی باشد
مــنم پــروانــة عاشق ، توشــمع محفل آرایی
من از عـهد صبـاوت یـاد دارم خـواب نوشین را
بـه خـود كـردی حـرام از نـغمة جانبخش لالایی
چــو دستم می گرفتی پابه پایـم می شدی همره
كنون افتاده از پارا، چــه مـی گویی ، چه فرمایی
جـوانی را بــه راه مـا ، ز كـف دادی و آن دوران
به چشمم می نماید نـغز و شیرین ، همچو رویایی
زمــا گــر خــدمــتی شایستة نامت نشد مادر
تـوخــودبهــتر زما دانی ، جوانی بود و شیدایی
مــقیم آستــانـت را اگـر بـخشی ،خـدا بخشد
كـه عمر خود هدر كردم به خود بینی و خود رایی
چه خوش گفت این سخن ((سرخی)) سـحر گه پیر میخانه
((بـدور از دامن او تك درخـت خشك صحرایی))