<p center;\"="">بازي دنيا
كودكي گويي ز دستش شد رها
پس گريبان چاك و اشك در چشمها
نزد مادر شد كه دنيايم گسست
گوي من رفت و همه جانم شكست
مرگ من نزديك باشد در جهان
هرگزم شادي نباشد بعد از آن
مادرش گفتا پسر آرام شو
سركشي بس كن، عزيزم رام شو
گوي بسيار است در دنياي ما
گر يكي شد از كفت گو مرحبا
ديگري آور به دست و شاد باش
با كم و بيش جهان دلشاد باش
عاقبت خود مي رهاني جمله گوي
گوي سبز و گوي زرد و سرخ گوي
هر كدام از گويهاي رنگ به رنگ
كه از برايش مي كني، هر بار جنگ
ريسمان وصل ما با خاك شد
اين چنين بر خاك روح پاك شد
ورنه روح پاك افلاكي چه سان
بيني اش در اين تن خاكي نشان
چون رسد وقتش كه بندي كوله بار
جمله گوي بازي ات نايد به كار
وقت بازي تنگ باشد اي عزيز
نيم آن در جنگ باشد اي عزيز
ريسمان عمر ما در دست اوست
آتش اندر ريسمان هم دست اوست
ناگهان ديدي كه جام از دست شد
ظرف ما بشكست و عمر ازدست شد
هر كه دادش تحفه، ني خواهد گرفت
صاحبش اين تحفه را خواهد گرفت
چند روزي اين امانت نزد توست
چند روزي جان وتن دردست توست
صد هزاران قرن شد تا آمدي
از براي جنگ و هرمان نامدي
آمدي تا پخته گردي زين سفر
عشق را آموزي و گردي به در
آمدي تا دست، در دست دگر
دست او گيري و او دست دگر
زين سبب اين تحفه را دلدار ما
داده است در دست تو اي يار ما