مــام میـهـن ، مــرده ؛ در اقـلیـم آبــاد خـــدا
دایه، گر داعش شود ؛سرشیشه، قیـری میکند
پرورشگاهی است ؛ این دنیــای از اِشـراف، دور
دست اشـراف وزیـرســتـان ، وزیـری، می کنـد
جنـگل مـولا، درین غارست ؛ و تولیـدی ، تـرور
هرکـه بـرفش بیشتر ؛ تنـدیس میـری می کنـد
کودکش،آتَـش، بیار ؛ آتِـش، مدار ؛و مین شکار
نوجـوان اش، عاشـقی ، از روی سـیـری می کند
با جوان اکسیر اعظم، مشفـق ست؛ اما چه سود؟
برده تنـدآبـش ؛ نمی دانــد ؛ اسـیـری می کنـد
انتحـار، عین بلاهت ؛ مایـه اش، حمـقی شگـرف
یک سفیـه این سان ! سفیهان را، سفیری، میکند
فــــاز رُ نـد پهـلــــوانی ، نفـلـــه شد ؛ مـانیـتوری
دُردی اش ، پشمین هیـولا، شد ؛که پیـری، میکند
شعر« اقبـالی»درآرشیو؛و به روز ؛این بوال,جنـاح،
درخیـال خـام خـود ؛ خیــر خطـیــری ، می کند
ادعـایی منـبعـث ، از هُــرم شـام ، آدیـنـه شــب
بر بـروت گـربه، چـرب افتاده؛ شیـری می کند
داعی است ؛ و عیش عـاج آسمـانش ، پر خراش
پای ، چوبین است؛ کی؟ چـوبینه،دیری می کند
دست یو.اس. ای. مریزاد ! اینهمـه ! زد ایلـدرم !
تـرکبــازی ؛ ترکـتــاز ؛ از نـاگـزیـری، می کنـد
یک جوان،پرسید؛پیری را،که اسفه کیست؟گفت :
دانشی مـردی ؛کـز ابـلـه ، یـارگیـری ، می کنـد
......................................................................
الف - واژگان : 1 - اسفه و احمق .و..صفت برتر در عربی اند . و صفت مشبههء اسفه = ( سفیه ) است .یعنی : کسی که نفع خود را نمی فهمد . «این کلمه ، در آذری به معنی هر چیز بیهوده و زشتی است. نه ابله . با تلفظ « سَـ . فَی » در عربی عیب ها هم ، براین وزن اند ؛ اعرج = لنگ 2 – انتحار ...نحـر ...نحوهء کشتن شتر که انگار دوبار،کشته می شود . ( یک بار، کارد بر زیر گلویش و بعد از ضعیف شدن ،= ذبح ) 3 –آتش = باید بدانیم ؛ که بسیاری از کلمات روزمره ای مان ترکی است . از قاب و بشقاب گرفته ،تا..آقا و خانم و آبجی . اتابک و تفنگ و فشنگ و گلنگدن و...هزاران واژه ء دیگر (زبان سلاطین ترک زبان..و....صفوی ..و...و...قاجار... )امروزه درگیری داریم ؛ دراین واژه ها.. .مثال: واژه ء«آذر » که آیا ؟ آذار بوده . ( آذ + ار« پسوند ایلی = تات . تاتار» = ( قوم آذار) و بعد . «آذار =آذر» شده . که ازاین نوع . آر + اذ = آر اذ = آراس = ارس ..داریم که نام یک«پهلوانی»)بوده است ؛ یا ،آتور و آتر در پهلوی..که.= آذر ..که آذر بایجان شده ..ازآن را داریم . یا (آتور پاتیگان) (بروایتی دیگر«بعد اسکندر») .و بعد ها ، شد.آتر و آذر..آتشکده که (آذر گشسب) را داریم ....( آتَش ).. (که در محاوره پارسی خراسان ، آتیش . است) .. و از اتفاق ، مشابه شده ؛ با (آتیش یا=آتِش ، ترکی « شلیک» = پرتاب از مصدر «آتماق» )ودر آغاز گلوله پارچه ای را ،نفتی قیری کرده با فرمان «آتِش» آن را با فلاخن پرتاب میکردند ( این به جا ماند).و بعد ... چون با تفنگ هم همین کلمه پارسی «آتَش» امر می شد به شلیک. و چون شعله هم داشتنی هم در ترکی و هم در پارسی داریم . مثال: «گورمیش = ویزیت . دیدار» . پس ، ( آتور پارسی با آتمه ترکی) شبیه و مساوی هم شدندوشباهت بعدی مصدر شی ...پس ، مراد چیست ؟ 1 – پرتاب کن . ؟ 2 – شعله ور کن ؟...و .. 4- ایلدرم . = آذرخش . صاعقه . برق ..و در فن کشتی ، لنگ کردن را گویند .(ایلدرمه آذری) 5 - بروت = سبلت . سبیل . باد بروت = صدایی از لای سبیل ها ، با هوای زیاد ، در آوردن = هارت و پورت .
ب - دستور زبان – ی :( انواع وکاربردهایش ) ی + اسم = صفت .....قیری ....آب + ی.= آبی صفت + ی = اسم سیر + ی = سیری ..و..شیری ...( البته . شیر ، غالباً، به معنی صفت به کار می رود = شجاع.= شیر محمد )یعنی : از اسم حاصل مصدر می شود . مولوی فرمود : سگی بگذار ؛ آخر مردمانیم . یعنی : سگ بودن . که این معادل است با (ئیّت) در عربی . و ما نباید علامت عربی را برای پارسی به کار ببریم مانند : خوبیتّ به جای خوبی . خریّت به جای خری خربودن ( در معنای صفت . نه اسم ).... ولی برعکس این درست است . یعنی : برای واژه عربی علامت پارسی بدهیم . مثال : عاشق اسم عربی است ؛ می توانیم + (ی) بکنیم = ( عاشقی ) بشود . عاشق بودن عاشقی کردن . مثال بعدی : دانش + ی = دانشی یعنی : از اسم مصدر شینی + ( ی ) شده . که صفت نسبی ساخته . برابر ..دارای دانش . یا اهل دانش= دانشمند . از کلمات لاتین هم . مثل : ماشینی . نان ماشینی .= صفت از (اسم )ماشین 2 - دیس = پسوند شباهت است . مثل : گلدیس . پردیس . تندیس (پیکره = مجسمه ). تاقدیس.3-اشراف دو کلمه که عین هم باشند و همزه در آغاز.کسره برای مصدر.فتجه برای اسم جمع است .اَشراف و اِشراف.اعمال و اعمال و...4– دُردی = درد . ته مانده.لای ته نشین شده .رسوبات برجای مانده از یک تفکری . تفالـه
ج - کوچه : 1 - فاز رُنـد ... نفله ... اصطلاح شده برای بی وجود . بسیار بی جنم . ونابود شده کامل 2 – هُرم شام = کنایه از اینکه فلانی از روی بخار معده سخن می گوید . خالی بندی و....3- بر بروت ....اصطلاح سبیلش را چرب کرده اند . ( دستمزدش بالاست= اجاره ای ها ).
د - صناعات بدیعی:تلمیح=چوبینه،اشاره بسرداررشیدمان درباستان،وایهام بهرام چوبینه.نیز
هـ - تاریخ ادبیات . و سیاست : اقبال لاهوری شاعر شعر سیاسی پاکستانی( نمونه : پس ، چه باید کرد ؟ ای اقوام شرق !...) و مبدع فلسفه (خودی . نوعی وحدت وجود ) و محمد علی جناح که به کمک هم برای استقلال پاکستان و جدا شدن از هند . کوشیدند .
ز - عروض – بحر مهمل . ( البته ، وزن این بحر.فاعلاتُ مفاعیلُ هست . و بحر بسیار ناگوار یست و سرودن نیز مشکل اینجا کنایه از ( شرّ..و.. ورّ )خزعبلات. مهملات.اباطیل. شطحیات.
ح – نوستا لوژی – سرشیشه ...تلمیح، به روزهای از شیر گرفتن شیر خواره از شیر مادر با سیاه نمایی و...و..(این مسأله دو وجهی است ؛ یعنی : برای من و برای تو ممکن است ؛ حسی متقابل باشد ؛ با حسی که تو داری در خاطره ات ...بد یا خوب . )
ط - معنای مصرع = مصرع ترکتاز( غارتگر ).....یعنی : آمریکای همیشه مهاجم (ترکتاز) .این بار،دارد با مهرهء «آنها» بازی میکند.(ولی همیشه،هوایش را داشته ).پس،خسته نباشد !!!