پنجشنبه ۶ دی
از نفس افتاده ام ای آشنا! شعری از حنظله ربانی
از دفتر حدیث دل نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳ ۱۹:۵۴ شماره ثبت ۳۲۱۰۲
بازدید : ۷۵۷ | نظرات : ۴۰
|
آخرین اشعار ناب حنظله ربانی
|
" از نفس افتاده ام ای آشنا "
از نفس افتاده ام ای آشنا
با نفست ، تازه نفس کن مرا
خوب ببین ، خوب ببین ، در پی ات
آمده ام ، آمده ام ، تا کجا
خوب ببین قلب گره خورده را
بر لب و آن چشم سیه ، هر دو را
مرگ مرا باد اگر لحظه ای
آن گره ها را بکنم هر دو وا
چشمه ی چشمان ترم را ببین
غرق در آنم ، نتوانم شنا
تا به کی از مردن تدریجی ام
دلخوشی و نیست تو را فکر ما
ما و خیال گذر از فکر تو
شاید اگر ... سر شود از تن جدا
باور من نیست که چندی شدی
همدم و هم صحبت پروانه ها
دست مریزاد مرام تو را !
آفرین بر تو و صد مرحبا!
صحبت پروانه ، تو باور مکن
زود زند بر دل تو پشت پا
موسم گل چون به تباهی رسد
خوب بدانی که شدی بد رها
لایق زیبایی تو غیر من
نیست کسی ، نیست کسی ، بی وفا
" حنظل " صحرایی تلخی ولی
تلخی تو هست به دردم دوا
یاد مبر این تن فرسوده را
از نفس افتاده ام ای آشنا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.