شنبه های درد شیهه میکشد،
عصیان شعبده ی آتش...
در ارابه ی شرور شمع ها
تا نجوای ارتداد تازه ای از کائنان کاج...
جاری شدند
مشکینِ شنل و مشتعل
در ناقوس کنیسه ها
،
چون کبودترین کولاک کهربایی تب
در صفوفی ممتد
با تکانه های موحش ِکوبه وار
باز،،
کویر دیدگان خاک
با کوهستان های خسته ،سخت میبارد
از کابوس مرگ ستاره ای روشن
...!
در قوس شبکده ی آسمان
اینک
که، کسوف روزها
در فراموشخانه ی تاریکی،
در اغمای گام های متواتر دریا
کرخت و کفالوده تر،،
با تلخفامی اضمحلالشان
قیه میکشد
خاطره ای را بر دروازه های شهر
آنگاه که
قلب شوریده ی شقایق را
شکنجه دیده و شکافته آویختند
و طلوع سرخفام پاک ش را
ممزوج با شرابی بکر
بر دامن بیشه زارانی خزانزده ،،
به دست بادها سپردند
هنوز
ابلیسانه تازانند!
با سایه بازی و خشم
آنانکه،،
در سینه ی سهمگینشان پیداست،،
رخامین سیاهرنگی -بیمار-،
و چشمانشان ، آبستن نگاهی نامتقارن اسفبار
و دستانشان برپاست
مرتعش و زنگبار
و معلولی نادان
در جمجه هاشان
پر از نقوش صلیب های غمبار
پی نگار:
باز در آدینه ای خمود
این رویای اساطیر دورست،
با بالهای بسته
در پرواز
شاید خروش آذرخشی شاید
در پهنه ی رخوتبار این شب دیجور
دریغا ...دریغ
یک لمحه ی نور...
"تقدیم به روح بلند فقید فرزانه، شادروان شریعتی...28 خرداد 93"
و تقدیم به وسعت شقایق و دریا