عذر تقصیر
شعر من خسته زطبعـم شد و آرام گرُیخت
تلخی آمد به سُراغم ، عسل از کام گرُیخت
روزگار از دَلِگی شـــیـشه دل باز شکست
قاصدک مُــــــــژده نداده ز لب بام گرُیخت
شب و من ماندم و سنگـیــنی غم تا به سحر
باده بی رنگ شد و مستی ام ازجام گرُیخت
آنقدر بوسه به تصویر تو درقـــــــــاب زدم
عقل وهوشم همه زایل شد ،وبد نام گرُیخت
چرخ ایّــــآم بکامم که نچرخـید ....که هیچ
سربدارش چو شدم فرصت فـرجام گرُیخت
در مُذابین تله عُمـــــــری همه تن جوشیدم
وسعـتم پُخته نگردید ؛ ز من خام گرُیخت
من والای کمالم به تــــــــــــــــــکاپوی فتاد
از بَـدِ حـادثــه زخمی شده و ناکام گرُیخت
من ومن ماندم و منهای پدید آمـــــــــده ام
من که من را به زمین کوفت ، خود ازدام گرُیخت
سوختم بال و پر ازجنــس غـــــبارم دادند
دست طوفان بسپردند ، جَـنَـم رام گرُیخت
مَسکـنم دامن دشتی تله چین گشت ، عجبا
تازه فهمیده ام عُمــــرم پی اوهام گرُیخت
چون نشستم بر گل تازگی ...؛ آغاز کنم
طعنه زد باد خزان ؛ حّس مُهیّام گرُیخت
باز شب آمـــد وغـــم آمد و فرمود "سلیم "
عــذر تقصیر ..؛ که شیرینی ایّام گرُیخت
**
پیرنظر "سلیم " 22/5/ 93 در بیمارستان بر بالین عزیزی سروده شد ..