جمعه ۲۵ آبان
|
دفاتر شعر سیده فاطمه جعفرزاده رحمتی
آخرین اشعار ناب سیده فاطمه جعفرزاده رحمتی
|
من که اکنون اینجام
دوست را در یک زمان
خواب می پنداشتم
دیدن یک دوست را در یک زمان
درک نتوان داشتم
یک هراس کوچکی در حد صفر
خواب را از من گرفت
در خیالم دوست یک جاسوس بود
در خیالم دوست یک کابوس بود
تا که روزی دوست را
در حقیقت دیدمش
دوست آنقدر بد نبود
دوست مثل هم نفس، همدرد بود
در کنار شادی ام، او شاد بود
در کنار تلخی زندگی ام
قلب او فریاد بود
دیده اش گریان و خیس
چهره اش خونین و دستش باز بود
دست او آغوش شد
درد من خاموش شد
خانه ام با دوست جاویدان بماند
قلب من در اوج بی یاور نماند
دوست سحری بود از سوی خدا
دوست نوری بود از سوی هوا
دست گرمش یاری ام میداد و بس
چشم خیسش عاقلم میکرد و بس
پس تو ای دوست بمان
فکر رفتن هرگز
گر مرا ترک کنی
زندگی نتوان کرد
گر مرا ترک کنی
زندگی سخت شود
دل به یکباره
پر از زخم شود
رفتنت کابوسی است
نگذار این کابوس
بشود وارد این زندگی ام
من کنون آرامم
نگذار آرامش از دلم پر بزند
من کنون پی بردم
دوست یعنی چه و که؟
در کنار دوست آرام و خوشم
در کنار دوست غم را می کشم
دوست با دستان خود جادو کند
غم به یکباره ز دل جارو کند
با تو ام ای دوست
ای همراه دایم در تب و تاب دلم
دوری ات دشوار است
من در این ظلمت تاریک و سیاه
به تو ایمان دارم
پس مرا ترک نکن
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.