به خدا خسته شدم
از قصه ی تکراری دنیا ، به خدا خسته شدم
از وعده ی تو خالی فردا ، به خدا خسته شدم
در معرکه ی سرد و غم آلوده و هر روزه ی دل
از شادی بی پایه ی رویا ، به خدا خسته شدم
از فتنه ی ارباب ریا ، کز قِبَل حیله ی خود
دارند بسی واله و شیدا ، به خدا خسته شدم
با قافله ی نیزه و قرآن ، ز چه همراه شوم ؟
از دیوِ پسِ چهره ی زیبا ، به خدا خسته شدم
از اینکه ببینم دل خوبان جهان می شکند
با سنگ ستم هر دم و هر جا ، به خدا خسته شدم
زان دم که کمر میشکند سرو ز طوفان و از آن
تحقیر شود با قد رعنا ، به خدا خسته شدم
از شرم نگاهی که شود خیره به هر لقمه ی من
از خوردن بی پرده و پیدا ، به خدا خسته شدم
از کوچه ی بن بست و ، زِ دیوار جدا سازی ها
از ساحل در بسته ی دریا ، به خدا خسته شدم
از مرگ عزیزانِ گریزان زِ جفای من و تو
از خسته شدن در صف " ویزا" ، به خدا خسته شدم
از باید و شاید که به هر انجمنی می شنوم
از موعظه از موضع بالا ، به خدا خسته شدم
مهر 1393 شهر کرد