آمدی جانم تو با دسته کلید
ساختی دولت ، تو تدبیر و امید
پس گزین کردی تو آن کابینه را
مردمان گفتند که ناجیمان رسید
شور و شوقی تو فکندی در زمان
هر دمش دادی به مردم این نوید
با کلید من آمدم تا وا کنم
هر گزندی را به کشور شد پدید
روز و مه از ره رسید و مشکلات
پس شکستند از تو آن وعده وعید
راه و چاه خوب بودن در زمان
راست بودن؛ بهر آدم هست مفید
متهم کردی تو دولتْ پیش را
گفتی میهن روزگارش پس خمید
تو یقین دان بعد تو در جایگاه
هر کسی چون بر نشیند روز عید
گویدش افکار پیشین باطل است
دولت من باشدش اینک فرید
گوش کن ای مرد نیکو با تو ام
کهنه حرفی گویمت این نیست جدید
مردمان کشورم از مرد و زن
جملگی هستند مانند حدید
تا توانی فکر خدمت را به خلق
تو نما سرلوحه ی کارت مزید
تو نگو مردم ندارند مشکلی شکر خدا
پر زمشکل باشد این مردم به قران مجید
دختران در خانه ماندند پس ندارندچون جهاز
روز و شب فکر پدر باشد خرید
سهم آن مرد از خرید باشد خجالت در زمان
کار هر روزست که آن مرد می کشید
چون که دستت سوخت آتش را شناسی ای عزیز
غیر از این باشد تو مانی پس فقید
یک سوالی دارم از تو ؛جان من تو راست گو
فقر را فهمیده ایی آن را شدید
این سخن را چون به پایان می رسانم لاجرم
شرمسارم هر دم از خون شهید