من ز خودم مرده شدم ، تا زتوآکنده شدم
نیست شدم از دل و جان ، گوهرتابنده شدم
در طلب باده ناب ،حال دل از دست بشد
زد دو سبو از پی هم ،تا که کمی مست بشد
جز تو صدائی نشنید،گوش من از هر دو جهان
لب چو فرو بست زهم آن من پر گفت و بیان
همهمه خاموش بشد،جز تو فراموش بشد
جمله همه جان و دلم،بهر تو چون گوش بشد
از نو چو زائیده شدم ،از پس آن مرگ عزیز
همچو یکی طفل شدم،روشن و زیبا و تمیز
راه منم ،قصه منم ،کام فرو بسته منم
این نه منم یا که منم از من و ما خسته منم
عاشق دیدار توام،مست و پریشان توام
دل چو ربودی زمن از جمله خویشان توام
طره بالای تورا ،می کشم اندر برخود
فرش کنم بر قدمت کاسه چشم تر خود
قسمت من از تو فقط،کعبه ای اندر دل و جان
خود تو طواف میکنی،قلب مرا ناب و نهان
تا که زدم باده عشق ،طالب جامی دگرم
مست تو گشتم صنما ،راهی قصر سحرم
زنده شدم از نفست تا که زدی کن فایکون
رستم از این بند و دگر می نشدم خار و زبون
بسکه تو پاکی و لطیف غیب شدی از نظرم
گه تو شدی خنده و گه اشک دو چشمان ترمز
من ز تو خاموش ترم،با تو هم آغوش ترم
یافتمت در دل خود از همه باهوش ترم
پنجره را باز کنم سوی تو پرواز کنم
قصه غمنامه خود من زسر آغاز کنم
در طلب چشمه نور تشنه یک قطره می ام
بریده ام از دگر و درون تهی گشته نی ام
باده بده مست شوم،عاشق پا بست شوم
چرخ زنم،رقص کنان تا که ز نو هست شوم
ذره تابنده منم نور من از ذات تو است
صفحه شطرنج دلم،بس همگی مات تو است...پائیز1387