تنداب رود کوهستانی
سیلی زنان و پُرخروش
سنگهای کوهی را می ساید
و غلتان غلتان
به سوی دریا روان می کند.
روباهی "تباری" مکار
سگهای ساده پندار را
از لا به لای پرچینها و بوته های خاردار
ـ زیانگرانه ـ در پیِ خود می کشاند.
آوای چکشهای پیاپی دارکوب
پرده های گوش جنگل را پاره می کند.
در میانه های رود
سنگی با موهای حنایی سر به در کرده است
و آب، موهایش را شانه و پریشان می کند!
دم جنبانکی که بر روی آن نشسته است
پی در پی
دم درازش را بر خزه های حنایی می زند
و گهگاه شتکهای رود را از تن می تکاند.
مارمولکها بیهوده می کوشند
که در میان برگهای شوریدۀ خزانی زودرس پنهان شوند
چه زرتیرهای مهر رسوایشان می کند
آنگاه که بر فلسهای اُخرایی آنها می نشیند.
در کنارۀ نیمه سایۀ رود
سنجاقک آبی کوچکی
با بالهای بستۀ آبگینه ای
بر ساقۀ نازکِ واشی آویخته، آرمیده است
و تاب می خورد؛
گویی که رود خنیاگر
و نسیم نوازشگر
او را به خلسه برده اند!
دریغا که از تغییرِ آوای رود
سیل ناگزیر را درنمی یابد.
داروَکی پیرتن
گهگاه ـ بی شتاب ـ نغمۀ باران می خواند
چنان که پنداری بر نوید خود بی باور است! ...
پس از نیم روزی تندگذر
ناگهان بادی خودسر
از پسِ ستیغ کوههای سده ها
انبسته میغی طاعونی برمی آورد
و در سایۀ پرتوِ بیمارگونۀ خورشیدی افسون زده
بر پیکر کوه و دشت می افشاند.
رشته هایی پیوسته
از "سنگیل"های جهل دیرپا
درهم پیچ̊ فرومی بارد
ـ چون یالِ پریشانِ اسبانِ تازان
در دهانۀ بادی تیزوَزـ ؛
زایشی در میان نیست
جز اندوه انبوه پیدا و پنهان زندگان
و آشفتگی ناگزیر زندگی:
سینه سرخی، نُچ نُچ کنان و شتابان
در میان خارزاری فرومی خزد؛
توکایی تُک سرخ
ـ نَه نَه کنان؛ پنداری دشنام گویان ـ
خشم آلود و پریشان دور می شود؛
در هنگامه ای از آذرخش و تندر و باد
گنجشکان کوهی
جُداجدا به دشتها می گریزند!
و بلبلان خوش نغمۀ رنگارنگ
به سوی بیغوله هایی رانده می شوند
که پُردار و دخمه اند!
گلّه ای از گرازانِ یغماگر
ـ گرازان̊ گرازان ـ
نواله خوران درگذرند؛
آوای غم انگیز سگان گله
از دور ـ پنداری از تهِ چاهی ـ به گوش می رسد...
(نا به سامانی زندگی فراوان است
و اندوه زندگان بی پایان.)
کودکانی کوه نشین
ـ با دفترهای کش پیچ̊ زیرِ پر ـ
که از دبستانی دور به خانه برمی گردند،
آهنگ "پاییز آمد" را سوت می زنند
و نگاه های ژرف وُ شرربارشان
که صخره های سیاه را نشانه رفته است،
فریاد رسای دیگرگونه فردایی ست.
...............................................
1ـ تباری tabârî : نژادی، دودمانی... این واژه را در واژه نامه ها ندیده ام ولی هنوز هم به همین معنی، و مفاهیم دیگر نیز، در خاور گیلان و باختر مازندران به کار می رود [= تاباری tâbârî].
2ـ سنگیل Sangil [= سنگل Sangal, Sǝngǝl, Sangel]: این واژۀ آمیخته، که امروزه نیز در گیلان خاوری و تنکابن به کار می رود، از سنگ و گِل ساخته شده است: سنگ + گیل (= گِل)؛ که یک "گ" حذف شده است.
این واژۀ دیرینه سال به ویژه به سنگ و پِهِن و گلی ... گفته می شود که به پشم گوسفندان ـ به ویژه به زیر دمبه و شکم ـ می چسبد و به اندازه ای سخت و چسبناک می شود که به سختی جدا می شود و برای جدا کردن آن، بیش تر، به ناچار، پشم چسبیده به آن را هم می بُرند.
واژۀ "سجیل" در زبان عربی، که در قرآن هم آمده است، از همین واژه گرفته شده است. اگرچه شکل پهلوی این واژه در نوشته های به جا ماندۀ پهلوی دیده نمی شود، ولی شکل فرضی پهلوی آن همین "سنگیل" است.
درود بر شما
شاعرانههایتان ماندگار