سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        نیایش-گفتگویی با خالق

        شعری از

        رضا حیدری نیا

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۴:۱۶ شماره ثبت ۲۹۰۲
          بازدید : ۱۰۷۶   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا حیدری نیا
        آخرین اشعار ناب رضا حیدری نیا

        ای که چون معجزه بر حال دل حیرانی
        ای که چون حال دلم بی سر و بی سامانی
        ای تو آرام همه دلزدگان از خود و خویش
        ای که بعد از همه تنها ، تو برم  میمانی
        ای تماشاگه راز ، ای همه راز و نیاز
        مددی ساز به هر شیوه که خود میدانی
        ای که شوق تو، همه حاصل ما بوده ز عمر
        مپسندم تو در این غفلت و سرگردانی
        ای که دل بهر تو با خویش بسی پنجه فکند
        مددی ساز به خاکت برسد پیشانی
        ای تو آغوش همه دلشدگان دو جهان
        حاصلم بی تو دلی بوده به این ویرانی
        ای همه لطف و صفا ، باز به سویت شده دل
        به امیدی که تواش باز به خود میخوانی
        ای که جز درگه تو نیست مرا مأوایی
        نزدت آورده ام اینبار دل سوزانی
        به امیدی که بخوانی دل ما باز به خویش
        خویش انداخته ام در دل این حیرانی
        از تواییم و پی تو ، گم شده از بی خبری
        گم شدن نیست عجب ، از چو من نادانی
        دل ما باز به یک غمزه ات از دست برفت
        حال این دل تو چه دانی که ز غمازانی
        تو چو در هجر نبودی چه بدانی که ز هجر
        دل چنان خون خورد و چون کشد از هجرانی
        لغزش ار کار دل ماست ،تو برما مپسند
        که بماند دلم اینگونه بدین لغزانی
        بر سر کوی کرم ، صبر به سامان برسد
        با کریمان شده این کار بدین آسانی
        دل چه آرم که از این تحفه بسی شرم مراست
        زانکه در کوی تو مفت است دل از ارزانی
        من نه آنم که زکوری ز سر غفلت خویش
        در و گوهر بدهم در پی هر مرجانی
        گرچه خوان تو پر از نعمت رنگارنگ است
        دل ما صاحب خوان دید و شد از مهمانی
        یار تو بوده ام و در طلبت عمر گذشت
        وقت یاری دل است ار تو هم از  یارانی
        نیستم خوف چو در کوی تو جان هم بنهم
        گر وصال تو بُوَد در گرو بی جانی
        در خرابات، دل ما پی آن بانگ خوش است
        که بخواند دل و گوید تو هم از ایشانی
        نیستم لایق لطف و پی لطف آمده ام
        نکنی لطف دریغ ،ای که پر از احسانی
        نزدت اینبار دل آورده ام و \"من\" ز پی اش
        خود رهایم کن از این شر \"من\" نفسانی
        ای که بس نعمت و بس لطف ز تو بر سر ماست
        عاجز از شکر تو دل ،بوده به هر میزانی
        گر نسازی مددی گم کند این ره دل ما
        بی تو بس گیج و گم است این ره و بس طولانی
        دست حاجت پی تو ،سوی تو کردیم دراز
        گر نگیریش زجا میکندش طوفانی
        نیستم هیچ دگر تا که گذر سازم از آن
        غیر دل هیچ ندارم که کنم قربانی
        دل ما دوش چو میبرد به یک طعنه بگفت
        که دلت میبرم و از چه چنین خندانی؟
        گفتمش خنده از آنروست که ما دل شده ایم
        خندم از آنکه دل ازدلشده چون بستانی
        به طواف تو شد این سینه و پایان بنگر
        نیستم جامه به احرام تو جز  عریانی
        گر چنین است سزا ی دل درمانده ما
        از تو این نیست روا ، در سمت یزدانی
        می ستانی ز من و شادم از این باختنم
        در عجب مانده ام از شیوه این سلطانی
        خود رها ساز دلی را که به امید تو است
        بازده باز به دل ،مژده آبادانی
        باز کن این گره را ،ای همه حاجت دل
        که رضا کشته عشق است و تواش درمانی
        آسمان باز کن و باز به ابری بسپار
        که به دستان نیازم بزند بارانی
        گفته ای نیست دگر، چشم امیدم به تو است
        که دلم را به کرم باز برت بنشانی
        ای تو باقی و تو ساقی و تو عشق ازلی
        گفتمت راز دلم ، حال خودت میدانی
        حکمت از آن تو است و دل ما غافل از آن
        حکم هر آنچه کنی ، می نکنم افغانی
        شرح هجران تو را با تو فقط گفتم و بس
        نتوان برد چنین شکوه به هر دیوانی
        بی کسم در دوجهان ،جز تو مرا نیست کسی
        دست درمانده بگیر،ای که شه شاهانی


        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        داود احمدی( باقی )
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۲۳:۱۸
        هووووووووووووووم.... !!!

        اینو میگن شعر.
        دست شما درد نکنه.
        احسنت!

        این یه بیت ناقابل رو هم از بنده بپذیرید.
        از صدا بر نام پاک ات ، شد صدایم ماندگار
        وز تکانی کو به دل افتاد ، گشتم برقرار

        شعر خوب و بی عیب و نقصی بود.
        دروووووود بر شما.

        « باقی »
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2