ز زانوی غم سر بر آور
و غم را به زانو در آور
از این کوه ماتم سرت را ...
فرا برده ، شب را سر آور
تو بارانِ اردیبهشتی ...
طراوت بر این آذر آور
ببار و صفایی برای ...
خزانِ ملال آور آور
*
که شب بی تو پایان ندارد
خزان بوی باران ندارد
*
لبِ غنچه ات را بکن باز
و گل را ز رونق بینداز
لبی تر کن و آبِ گـُــل را ...
رها کن تو در سوز و در ساز
نقاب از سرِ چهره بردار
بینداز این پرده از راز
در این باد مو را رها کن
هجا کن تو معنای پرواز
*
که لب تر کنی می شود مست ...
زمین و هر آنچه در آن است .
*
زمین سوخت بی تو در افسوس
نفس هست در سینه محبوس
بِدَم تا ز خاکسترِ آن ...
زمین جان بگیرد چو ققنوس
به مژگانِ خود می خری تو ...
خریدارِ هر نازِ طاووس
کنارِ تو مه ، رو بگیرد
و خورشید افتد به پا بوس
*
دمِ گرمِ تو چون مسیحا ...
دَمَد روحِ تازه زمین را
*
در این شب بکن وا دوباره ...
تو چشمانِ پر از شراره
که از روشنای دو چشمت ...
شود جلوه گر هر ستاره
رُخت مثل یک کهکشان است ...
و خورشید و مه گوشواره
زمین و زمان و فلک را ...
بچرخان تو با یک اشاره
*
که هستیِّ «هستی» ز بودت
و دنیا طـُفیلِ وجودت