اي كه هستي بنگي و وافوري
بس نما اين پيشه ي اينجوري
منقلت آماده ي دود و دم است
مي زني پيوسته پيش تو كم است
يك دو سر را مي زني صبحانه
دو سه سر آماده ي عصرانه
ابتدا اين كار تو كيفي بود
اوفتادي در چهي خيلي زود
گشتي اينك نافل بيماري
نيست پيدا خوابت از بيداري
مي فروشي كلِ چيزت به پشيز
به پشيزي مي فروشي همه چيز
بعد از آن كار تو بالا بگرفت
مردمان در كار تو مانده شگفت
جان تو وابسته ي منقل شد
فكرت از كار خودش مختل شد
هر دمي يك حيله را سر كردي
آدم بيچاره اي خر كردي
گاه كيف از ديگري قاپيدي
آشنايي دوستي چاپيدي
مي زني چرت و مفت پايين است
زندگي كردن چنين ننگين است
لنگ مانند يكي خر گشتي
شاستي كج گشته پنچر گشتي
آتش اندازي به جان پدرت
قل قلت برده امان پدرت
دائما در كوچه اي آواره
بيكس و بيخانه و بيچاره
لاجرم چون مرده ات مي دانند
بهر تو يك فاتحه مي خوانند
***
دود مي گردي از اين دود پسر
دور كن اين دود را زود پسر
باز گردان اعتبار پيشين
بفكن اين نابودي جان به زمين
اين روان مرده را كن زنده
اعتبار رفته را پاينده
زندگي را از توانت بطلب
مزد خود از بازوانت بطلب
تكيه گاه خواهر و مادر باش
برسر فرزند خود افسر باش
زندگي را جستجو كن زين پس
بيش از اين ياري مجو از هر كس
دور از هر مجمع دودي باش
پيش از اين هر آن كه خود بودي باش
اي كه از نسل پلنگان هستي
كي بوَد شايسته ات اين پستي
***
در درونت قلقلي را بشكن
گرز زشت فسقلي را بشكن
گر شكستي پهلوان مي گردي
واقعا يك قهرمان مي گردي
پاره كن بر نامه ي ننگين را
فتح كن ديوار سخت چين را