دو بیت برای تلنگر :
چوب را در لانه ی زنبور بیجا می کنی
می گریزی نیش او را هدیه ی ما می کنی
ما و زنبوریم بازی خورده ی نیرنگ تو
درد را ما می کشیم اما تو غوغا می کنی
به دنبال مهتاب
شهر ، تاریک و دلش تنگ و هوا بارانی
می گذشت از گذر آن مه خود پنهانی
شعری از کوچه به لب ، دیده به هر سو نگران
پی ِ مهتاب ، در آن نیمه شب ظلمانی
با خودش گفت که : ( خود خواهی و مغرور ، ولی
باختی این دل خود را به همین آسانی
سر و زلفی شده اسباب پریشانی تو
زده بر خشت دلت او ترک ویرانی
دست تقدیر چنان کرده که گویی ز ِ ازل
نام او حک شده اینجا " وسط پیشانی ")
گامهایش کمی آهسته و کوتاه شدند
بی نفس گشت در آن ده قدم پایانی
بی امان در سر او زوزه کشان می پیچید
باد تشویش و پریشانی و سرگردانی
واژه ها در نظرش ظاهر و پنهان می شد :
( چه بگویم به نگارم ، به کدام عنوانی ؟
وای اگر تندر خشمش بکند ریشه ی من !! )
بر دلش نقش زد این منظره ی طوفانی
دل به دریا زد و بر درب نگارش کوبید
گفت با ماه فروزان خود از حیرانی
گل لبخند شکوفا شد و مهتاب ، عیان
عشق ، حاصل شد از این رابطه ی انسانی
راه این عشق ، برای دل او گرچه بسی
سخت تر بود ز راه سفری طولانی ی ی ی.،،،،
ثمر ِ ده قدم این سفر عشق ، ولی
بیشتر بود ز صد ها سفر استانی !!!!!