دفتر پند و داستان
چارپاره
اصل مطلب
عارفی می شنید ، از بهلول
خواست وی را ببیند از نزدیک
گفته شد در سخن چه استاد است
در عمل او خرد ندارد ، لیک
=
جستجو کرد تا که او را یافت
صحبتی گشت بینشان اینسان
ابتدا پرسشی نمود از او
تو که هستی که شغل تو عرفان
=
گفت ، من شیخ عارفی هستم
کار ارشاد ، بهترین کارم
عابدم ، زاهدم ، پر از دانش
گنج پندم ، و معرفت دارم
=
گفت بهلول ، پس بگو عارف!
تو غذایت چگونه می داری؟
چون شروعش بنام یزدان است
انتهایش ، به شکر آن باری
=
لقمه را کوچک و ز پیش خودم
من بگیرم ، و می جوم آنرا
گفت بهلول ، عارفی اما
علم تو نیست قابل اجرا
=
دور شد بی درنگ وبا اصرار
خنده کردند همرهان بر او
گفته اند او بدون عقل و خرد
انتظار ی نباشد از هالو
=
عارف ما کنون به یاد آورد
"راست گفتن ز بی خرد آید"
شیخ دنبال او دوان گردید
حکمتی عایدش شود ، شاید
=
باز پرسید ، تو که هستی ، مرد؟
گفت ، من عارفی گدا هستم
کو نداند چگونه لقمه خورد
در کلافم ، چو گمره و مستم
=
حال پرسید این چنین ، بهلول
گفت عارف! سخن تو می دانی؟
گر بدانی به من بگو ، آیا
تو سخن را چگونه می رانی؟
=
گفت ، گویم سخن به اندازه
با حساب و خلاصه می گویم
درخور فهم مستمع باشد
خلق را دعوتی به حق جویم
=
گفت بهلول ، باز ای عارف!
ادعا می کنی سخن رانی
دورشد زود،این چنین می گفت:
تو سخن گفتنت نمی دانی!
=
همرهان مات ، از چنین توهین
گفته اند او جنون به سر دارد
آدمی ساده است و نا پخته
از کلامش خرد نمی بارد
=
پشت آن حکمتی نهان دارد
گفت عارف مرا به او کار است
چون ندانیم راز اظهارش
پس جدائی از اوچه دشواراست
=
این یکی بار با تعجب گفت
توچه خواهی زمن،چه بی تابی
تو ندانی ز خوردن و گفتن
پس بگو تو چگونه می خوابی؟
=
گفت ، بعد از نماز فرض عشا
من بخوانم کلام حق خدا
جامه ی خواب بر تنم بکنم
آنچه رسم است ، آورم بر جا
=
گفت بهلول ، این یکی را نیز
برتو پوشیده است ، هم غایب
بهترین کار اینکه من بروم
ماندم بیخود و چه نا جالب
=
داد عارف تحملش از دست
از گریبان گرفت او را سخت
گفت ، من هیچ هم نمی دانم
یاد ده تو فقیر چرکین بخت
=
چون که گفتی ومعترف شده ای
رهنما می شوم تو را اینگون
آنچه گفتی فروع مطلب بود
اصل مطلب بدان ز من اکنون!
=
لقمه ، باید حلال برداری
هر حرامی بلای جان گردد
صد ادب هم اگر در آن باشد
عاقبت موجب زیان گردد
=
گر سخن گفتنت ریا باشد
در نهان قهر نا بجا گردد
ور غرضمند و با جفا باشد
آن سخن کاری بی بها گردد
=
وقت خوابیدنت چنان باید
دل ز بغض و حسد رها داری
کینه را هم کنار بگذاری
تا رضا از خدا بدست آری
=
عارف از او تشکری بنمود
از نصیحت که پر زپند و بیان
هم تعجب برای عارف بود
هم شگفت و قبول همراهان