پشت درتوفان شد
وبه یک موج بلند
بید مجنون لرزید
آسمان تیره شد وباد وزید
برگ های خاطراتم در دست باد
دسته ی پرواز را بیچاره چید
بغض آمد بر گلویم باسکوت
آمدوبرد مرا تا ناسوت
پرسش از خودبکنم تا اینم
من چرارقص کنان بنشینم ؟!!!
وچرابایدازاین خاطره ها بگریزم؟
وچرا آب به هاون ریزم؟
خاطرم هست هوای برفی
عشرت یکسره ام باشافی
خاطرم هست وصال معشوق
ساتن سرخ وجمالی پرشوق
لیلی ام دربغلم عهدکنان می لغزید
بادی ازکنج قفا سخت حسادت ورزید
من ازاین خاطره تلخ بخودلرزیدم
وازاین درد بخود پیچیدم
نکند رز ساده خود رابدهم باد فنا
نکند باد ببرد سرمحبوبه من را زقفا
نکند باد پرپر بکند غنچه ی مرطوب مرا
نکند معشوق مراباد بگیرید به اسیری هرجا ....
*** *** ***
گفت معشوق مرا این فحوا
ندهد بادمرا غفلتی از جور دغا
ندهد هجمه ی توفان تکانم به جفا
من ازاین باد نخواهم ترسید
درره عشق صواعق باید دید...
ازچه باید بهراسم دریا
بامن است قلب معشوقه ی با رسم وفا...
۱۴/۴/۱۳۹۳