وقتی که خدا منو گذاشت توی آمپاس تانوبتم بشه
برای شکستنای احساس
وقتی دنیا باهام سرلج داره و
منو چپونده توی قصه های قرطاس
وقتی فرشته ها همه بی خیال من شدند
وباهام شدند حساس
وقتی که شیطونم دیگه کلاساشو باهام بهم زد ومشروطم کرده.
منم موندم دوباره توی همون کلاس
وقتی دیگه دلم جای یه سرسوزن براش نمونده
وجونم شده ارزون تر از یه دست لباس
وقتی دلم مثل یه اتاق پرازباروت شده
دارم شلیک میشم به سمت وسواس
وقتی که حس باختن قمار منو افلیجم کرده
باخودم تو آینه میشم ناشناس
وقتی که دیگه جایی برای موندن ندارم
کجابرم ازدست دنیای خناس
وقتی که توی زمان خودم گم شدم.
عکسی شدم تو دست عکاس
وقتی پل های پشت سرمو بادستام خرابش کردم
نمونده جایی برای عجز و التماس
وقتی که کارد به استخونام رسیده.
دردم گرفته یاایهاالناس
وقتی که آب ازسرم خیلی خیلی گذشته باشه.
باید بچکونه تو سرم ماشه
وقتی سنگهای زمین وآسمون روسرم هوارمیشه
این ازخوش شانسیمه بگو باشه
وقتی که دیگه نمی دونم کی هستم وچی هستم وکجا هستم
دیگه بودنم چه فایده می تونه باشه
وقتی عشقم مثل جذامی دیده ها ازم فرارمیکنه...
یا زندونی شد وبالهاشو بستند وهمش تو ای کاشه
خدایا چرا دست دست میکنی منو بکش وراحتم کن خودت که میدونی حاضربمیرم ولی انفرادی نباشه
خدایا من نمی تونم طاقت بیارم از تبعید می دونی که رازم فاشه
21اردیبهشت 93