سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      بن بست

      شعری از

      فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

      از دفتر تنهایی نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۳ ۱۳:۵۸ شماره ثبت ۲۷۳۶۲
        بازدید : ۱۲۱۳   |    نظرات : ۲۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
      آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

      صدای ارسالی شاعر:
      هوس انگیز در پایِ بلوطی مست
       نشسته بچه چوپانی
       به چوبش شاخ های پر زبرگش را
       چه خصمانه به زیرِ ضربه های چابکش می بست
       فتاده آب در پای گَون
       بی فکر ، بی تدبیر
       خیالی نیست
       طوفان است
       نسیمِ خشک
       علفزاران پر از وحشت
       و خاک از ترس بدبختی  سرِ خاکِ دگر فریاد می آرَد
       وباران با صدایی پر ز بغض و کینه و نفرت
       به دشتِ بیکرانِ وهَمُ و تاریکی، غریبانه چه می بارد
       زمین تُرد است
       و
       آدمها به هم دشنام می گویند
       عقابی دورتر در آسمان می چرخدو کبکی
       زترس جانِ خود آبِ دهانش را ملالت بار میبلعد
       و یک خرس سیاه بالای کوهی راه می پاید
       گوزنی سخت بر فرزند چسبیده
       و بر ابریشمِ جان دست می ساید
       ولی افسوس
       غبار آلوده راهی دور
       پر از انکار
       پر از دالانه های کور
       نمی دانم
       فریب دستهای خسته را از دور می داند
       و یا فهمیدن از دورش برای صبح آگاه است
       نه مهتابی پسِ ابری
       که امیدی به بیرون گشتنش باشد
       نه ناهیدی که ترسیمی ز چشمکهایِ تیزش در زمینی تنگ
       پر از نعمت و یا پر ننگ
       دلِ فرسوده و بیمارِ یک کولی
       چکش می زد به اهنگی پر از نفرت
       به قلبِ آهنی تفته
       که می نالید و می بالید بر شمشیر بعد از خود
       قدیمی مفرغی را سُخره می کرد
       صدای باد می آمد
       صدای سازهای شاد می امد
       ز گورستان
       ز اعماقِ غریبِ استخوانی شکلِ یک گلبرگ بر دستان
       تلاش آب بی تردید
       به یک بن بست می ماند
       میانِ کوچه ای بی نام و در شهری پر از کفتار
       چنین مانده میانِ راه بن بستی
       بدونِ نور
       بدونِ نور
       بدونِ نور
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2