(1)
چشم در چشم هم می دوزیم
بی هیچ نگاهی!
کاش من و تو
مجسمه نبودیم...
(2)
می دانی...
چشم های من پر
شده...
وقتی که چشم های
تو نمی گذارند خودت را ببینم.
(3)
و چه عاشقانه پیوند می خورد...
تپش هامان در
قلب های هم-
آنگاه که دیوانه
وار دل به دل هم می دهیم.
(4)
چه عاشقانه منعکس می شود...
پرتره هامان در چشم های هم ـ
آن گاه که دیوانه وار
چشم در چشم می شویم!
(5)
به معجزه
ی چشمانت ایمان آوردم...
آنجا که...
چشمانم را بستم و... تو هنوز
بودی.
(6)
به لباس ها حسادت میکنم !..
وقتی در اتاق پرو ...
به تنت می چسبند!...
(7)
شرمنده ام ..
که هنوز ..
از دوری ات نمرده ام!
(8)
مـــــرا ببوس ...
چـه بد عـادت شده اند , لب هایم !..
همین که تو را می بینند ..
نجوای ِ \"مرا ببـوس\" سَر می دهند!...
(9)
لبانت را که می بوسم،
آسمان
به رعد و برق چشم هایت حسودی می کند!...
(10)
عاشق آن پیچ تاریک خیابان هستم،
آنجا که می شود لبانت را دزدانه بوسید!
(11)
از سرخی لب هات
نمی توانم به این
راحتی گذر کنم
می شود چشمانت را ببندی؟!
(12)
به هر کی می گویم \" تو\" ...
به خودش می گیرد!
نمی داند
برای من ..
هیچ کس ...
\" تـــــــــــــــــــــو \" ..
نمی شود!...
(13)
به من حمله کرده اند؛
باز
این کلماتی
که می خواهند
فقط از تــــو بگویند
(14)
تو ...
سیب سرخ
کدامین بهشت گمشده ای؟!
که
با تو می شکند توبه ی بنی آدم !...
(15)
بعضي چيزا حرمت دارند؛
مثل كتاب
مثل ساز
مثل لب هاي تو . . .
اگر خدا بودم
در كتاب آسماني ام
به بوسه هاي تو قسم ياد مي كردم!...
(16)
کاش..
توی یک شعر ..
جا می شدی!...