دفتر پند و داستان
مرد ریاکار
مرد اعرابی ، در آن شهر نیاز
با شتر آمد ، به هنگام نماز
وارد مسجد که شد، مردی بدید
سخت مشغول عبادت ، پرامید
با خشوعی بی نهایت، سجده داد
هر کسی او را ببیند ، مژده داد
کین مسلمان ،عابد واهل خداست
زاهد و قایم به واجب، بی ریاست
چون نمازآمد به پایان، یک سئوال
مرد اعرابی ، نمود آن بی خیال
تو که هستی، جان من ، با این ادا
با مروت ، هم مؤید ، بی ریا
پاسخی ، پر بار و با معنا شنید
مرد عابد داد ، با قدری مزید
من خدا را میشناسم ، زاهدم
روزه دارم ، در نمازم عابد
تو که میدانی نماز روزه دار
اجرآن بیش است لا شک، بی گدار
چون شتر در شهر ،باشد مسئله
بردنش شوخی بود ، با هلهله
فرصتی دارد ، شتربان غریب
تا به کار خود رسد، او عن قریب
من شتر دارم ، بماند پیش یار
تا ز شهر آیم ، پس از انجام کار
چون امانت، تو نگه دارش شوی
تا که برگشتم ، گرفتارش شوی
من زحاجت،کی شوم پس ماندگار
میروم آنجا ، به کارم سازگار
شد ریاکارازسخن ، شنگول و شاد
کین شتر ، آورده شد آسان ز باد
آن شتربان هم ، زکارش باز گشت
یار خود پیدا نشد ، چون راز گشت
از همه پرسید ، با داد و فغان
من شتر را داده ام ، این بی زبان
گول انسان های اینسان، خورده ام
کاش از اول ، در او شک برده ام
چون نمازش،بی امانت بوده است
آن ریا ، جزو دیانت بوده است
آنچه بینم ، پشت آن یک عالم است
غایب از من،کی نگاهم سالم است