گویند آقا شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ، واعظی بود شهیر، و در ستادن قال و دادن حال ! در مسیر ! . روزی به استاد کمال الدین وحشی بافقی رسید که به عاشق پیشگی شهرتی به هم زده بود و در بردن دل ، حتی در مسیر بابل ، مهارتی . به استاد گفت آیا این شعر از تو است ؟ :
دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد
داستان غم پنهاني من گوش كنيد
قصهي بي سر و ساماني من گوش كنيد
گفت وگوي من و حيراني من گوش كنيد
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي
روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم....
به اینجا که رسید شست وحشی بافقی خبردار شد که ای دل غافل ، قضیه مربوط می شود به آن لیلی محمل ، و جاده ی هنوز اسفالته نشده ی بافق به بابِل ! ، نگاهی به پیرمردی یزدی که در معیتش ره میپیمود نمود و هردو آویزان میان این بود و نبود ؛ .... که شیخ گفت :
زچه رو بر سر کوی یار منزل نمودی ، و به پشت رفتی پشت نمودی و به پبش رفتی پیش نمودی ! تا دل کامطلبش را درحسرت سرعت کام ریش ریش نمودی ؟! ...
که وحشی در این مصاف ، دل از انصاف بریده ، به وسط حرفش پریده به انکار که : من نبودم ! ...
پیرمرد که در معیت شعر وحشی حرکت می کرد و به مهر وی گمان برکت ، بگفتا : نه تنها استاد وحشی بافقی که من نیز در معرض همین اتهام بودم و غرق چنین هاله ای از ابهام ؛ حال آنکه من نیز نبودم ! :
من نبودم ! دل من ساکن کویش شده بود
به یکی لحظه ، دلم عاشق رویش شده بود
زنگ در را بفشرده به هوای دیدار
چشمبسته به دمی صید به مویش شده بود
گفته بودش که : سلام ! آمده ام تا گویم ...
مست لبخند لبش ، بسته ی خویش شده بود
یک دم از یاد برفتش که چه باید گفتن
لکنت عشق ، چو سدٌی به گلویش شده بود
چشم خود بسته ز خجلت که عجب ! مَردَم من ؟!
به شمیمش شده و واله ی مویش شده بود
گل زیبا همه را دیده به اغماض و گذشت
محو آن کوششِ پُر ، با تک و پویش شده بود
من و عقلم به تکاپو به نجات دل من
برسیدیم زمانی که به سویش شده بود
دست بر دامن وی ، آی ! میفتی به خطا
دلم از دست برفته به سبویش شده بود
گفتمش : آی ! چه کردی که گرفتار شدی ؟
پس سبو خُرد شده جرعه ی جویش شده بود
قطره ای از می ناب و به زمین می غلطید
اندک اندک به زمینِ سرکویش شده بود
در زمین ریشه ی گل شد و بر آورد ز خود
غنچه ای که نه زمن ، زاده ی اویش شده بود
بلبلی گشتم و گفتم که غزلخوان شده ام
گل برنجید ، نگو غنچه هوو یش شده بود !
و از آنروز بود که سعدی را که شیخ بود به سماع دیدندی ! و به کلٌ حاسدان جهان بخندیدندی !.
بمناسبت روز بزرگداشت سعدی شیرازی است .
اگر نتوانستم پاسخ محبت ها ( کامنت ها ) ی احتمالی را بدهم ببخشید ! .