سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      آقا شیخ سعدی

      شعری از

      علیرضا آیت اللهی

      از دفتر آیتِ ایران نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ۲۲:۴۵ شماره ثبت ۲۵۷۰۸
        بازدید : ۸۹۷   |    نظرات : ۵۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر علیرضا آیت اللهی

      گویند آقا شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ، واعظی بود شهیر، و در ستادن قال و دادن حال ! در مسیر ! . روزی به استاد کمال الدین وحشی بافقی رسید که به عاشق پیشگی شهرتی به هم زده بود  و در بردن دل ، حتی در مسیر بابل ، مهارتی . به استاد گفت آیا این شعر از تو است ؟ :
      دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد
      داستان غم پنهاني من گوش كنيد
      قصه‌ي بي سر و ساماني من گوش كنيد
      گفت وگوي من و حيراني من گوش كنيد
      شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
      سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي
      روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم....
      به اینجا که رسید شست وحشی بافقی خبردار شد که ای دل غافل ، قضیه مربوط می شود به آن لیلی محمل ، و جاده ی هنوز اسفالته نشده ی بافق به بابِل ! ، نگاهی به پیرمردی یزدی که در معیتش ره میپیمود نمود و هردو آویزان میان این بود و نبود ؛ .... که شیخ گفت :
      زچه رو بر سر کوی یار منزل نمودی ، و به پشت رفتی پشت نمودی و به پبش رفتی پیش نمودی ! تا دل کامطلبش را درحسرت سرعت کام ریش ریش نمودی ؟! ...
      که وحشی در این مصاف ، دل از انصاف بریده ، به وسط حرفش پریده به انکار که  : من نبودم ! ...
      پیرمرد که در معیت شعر وحشی حرکت می کرد و به مهر وی گمان برکت ، بگفتا : نه تنها استاد وحشی بافقی که من نیز در معرض همین اتهام بودم و غرق چنین هاله ای از ابهام ؛ حال آنکه من نیز نبودم ! :
       
      من نبودم ! دل من ساکن کویش شده بود
      به یکی لحظه ، دلم عاشق رویش شده بود
       
      زنگ در را بفشرده به هوای دیدار
      چشمبسته به دمی صید به مویش شده بود
       
      گفته بودش که : سلام ! آمده ام تا گویم ...
      مست لبخند لبش ، بسته ی خویش شده بود
       
      یک دم از یاد برفتش که چه باید گفتن
      لکنت عشق ، چو سدٌی به گلویش شده بود
       
      چشم خود بسته ز خجلت که عجب ! مَردَم من ؟!
      به شمیمش شده و واله ی مویش شده بود
       
      گل زیبا همه را دیده به اغماض و گذشت
      محو آن کوششِ پُر ، با تک و پویش شده بود
       
      من و عقلم به تکاپو به نجات دل من
      برسیدیم زمانی که به سویش شده بود
       
      دست بر دامن وی ، آی ! میفتی به خطا
      دلم از دست برفته به سبویش شده بود
       
      گفتمش : آی ! چه کردی که گرفتار شدی ؟
      پس سبو خُرد شده  جرعه ی جویش شده بود
       
      قطره ای از می ناب و به زمین می غلطید
      اندک اندک به زمینِ سرکویش شده بود
       
      در زمین ریشه ی گل شد و بر آورد ز خود
      غنچه ای که نه زمن ، زاده ی اویش شده بود
       
      بلبلی گشتم و گفتم که غزلخوان شده ام
      گل برنجید ، نگو غنچه هوو یش شده بود !
       
      و از آنروز بود که سعدی را که شیخ بود به سماع دیدندی ! و به کلٌ حاسدان جهان بخندیدندی !.
       
      بمناسبت روز بزرگداشت سعدی شیرازی است .
       
      اگر نتوانستم پاسخ محبت ها ( کامنت ها ) ی احتمالی را بدهم ببخشید ! .  
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0