ذره ذره خاک ِ این عالم نداست
جلوه ای از قدرتی بی انتهاست
شور و حرکت می تپد در آب و خاک
مست ِمست از عاشقی ها سینه چاک
هر کجا آتش فروزانتر شود
جایگاهی لایق دلبر شود
کودکان را عشق ِمادر شد پناه
مادری یعنی پناهی چون سپاه
در دل گنجشک ِخوش آواز ِ باغ
می زند نقشی از این احساس ِداغ
هی سراپا شعله می سوزد پرش
تا بیابد همسر سیمین برش
کاوشی کن در جهان ،نکته نگو
تا بیابی حس ِاسرار ِمگو
هر دری درگاه ِ دلداری نشد
هر کسی محرم به هر کاری نشد
عشق ِعاشق می گدازد سینه را
می برد از دل غم ِدیرینه را
هر چه بینی قدرتی دارد فزون
در پی کشف اش تو می گردی زبون
عاشقی درمانده ام ، در کوی یار
می سپارم دین و دل در این قمار
می خرم دردش به جان با اشتیاق
قمری جا مانده ام در این فراق
می زنم سر بر درش بی اختیار
تا گشاید بال بسته دست یار
بی حضور ِ عاشقی دنیا غم است
آسمان ابری ز بغض ِ ماتم است
کن دعایم روز و شب آتش شوم
در مسیر ِعاشقی بیغش شوم
هر نفس با هوی او هی هو کنم
راز ِدل با آن رخ ِ دلجو کنم
با من آزرده دل نجوا نکن
عاشقی را مایه ی بلوا نکن
عاشقان مست از می جانانه اند
گر چه در پندار تو دیوانه اند