جمعه ۲ آذر
استفاده کردم...کمتر از حیوانی شعری از محمد
از دفتر تبسم مرد باران نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ ۱۹:۵۴ شماره ثبت ۲۵۳۳۶
بازدید : ۶۹۹ | نظرات : ۲۹
|
|
استفاده کردم...
"روبه پر فریب و حیلت ساز" رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی
پرو بالت سیاه و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ"
نسل روباه! که دزدید پنیر زاغک!
نسل آزاداندیش!
نسل خودساخته آتش بزند دلقت را
تو به این دلق ملمع نفریبم ترسو
"من نه محتاج نگاهم که بلغزد برمن"
"تو همان آدمک لایق آتش زدنی"
لاف اندیشه زنی؟ منطق عریان بدنی؟
اگرانسان شدن من به بیان تو لباسم گیرد همه ارزانی تو!
من ندیدم بدن گاو و خرباربر و مرغ و وحوش عریانی!
کمتر ازحیوانی؟!
کمتر از حیوانی
بهترین پوشش و ترکیب لباسی که بچشمم دیدم
به تن کفتارست!
و طلا افتد اگر بین خلا ذره ای ارزش آن کم نشود
ور فضولات سگان را به طلا آب دهند شاید این دوره به لطف تو وامثال شما ها بشود که بیرزد چیزی!
نکته اینجاست ! که قدر زر و گوهر همه کس نشناسند
عشق اندازه ی اندیشه مرا عاشق کرد
و پنیر از دهن زاغک بیچاره سر خاک افتاد!
نکنم بین تو و جانوران هیچ قیاس
چون نه انسان و نه حیوانی تو!
"متحیرم چه نامم!"
نسل روباهی تو که پنیر از دهن زاغک بیچاره ربود
زاغکان بسیارند
روبهان ...
(با اندکی تدبر و تفکر، راز این آراسته تنان خفته دربستر روبهان را خواهی یافت که آبستن رنگین کمان صفتان شده اند، امید که روزی بکارم آید بیزاری از بازار اینان؛شعر و عرش و شرع از هم خاستند /هردوعالم زین سه حرف آراستند/ زمانی شعر شرع میشناخت و به عرش میرساند که حقیقت آرامش بود/ دراین زمان ، دخترکان زیباچهره که زاغکانند ،بکارت و تن و عرض و آبرو میفروشند به روبهانی که محفلشان چندیست گرم شده ،هرچند بقول قدما که گفتند اطراف نجاست مگسان جمع شوند و دور گلها زنبورعسل/ که باز قیاس اینان با این حیوانات زبان بسته مع الفارق است. تن این حشرات ازگزند این قیاس محفوظ باد! / این سیاهه تنها هشداریست که در زمره ی غاصبان مقام رفیع عشق و خامان سوخته ازبی تفاوتی و بیغیرتان؛ نام مرا ننویسند که خلوتم راخدا نیک میداند وستارست؛ و عیان اینان هم می بیند و امهال دهد تا گرفتار استدراج آیند / شاید این ها هم به شوند و از ناپاکی ذلت تن به پاکی عفت عشق و رفعت تمام روح وتن برسند و برسیم؛ من این دوحرف نوشتم چنان که غیرندانست*توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی) گمان نکن که بی عیب و خطا باشم لیکن بازهم به استمدادم آمداین بیت که خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه/هر دو جان سوزند اما "این کجا و آن کجا"!/ باکی از تنهایی نداشته باش چراکه هرکس به تمنای خود حرزباورت را به شک آلوده و وجودت را میشکند تقصیر حقیر را عفوکنید درپناه پاکیها بمانید و مانای (راه)عشق که راه را محدود کرد تا ترک بی راه کرده محروم از درک حقیقت عشق نباشیم*@*
مرد باران 93/1/17
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.