سلام ای دختر بانوی عالم
که شد خم در برت زانوی عالم
درود ای منجی نسل امامت
امامت داری از شخص امامت
سپاس ای آنکه دنیا را به پایت
بریزند و نباشد اعتنایت
تو زهرایی اگر چه زینبی تو!
به دین حق محبّت مذهبی تو
عروس جعفرطیّار هستی
عزیز حیدرکرّار هستی
پسرهایت چو همسر انقلابی
پدر، مادر، برادر، انقلابی
تو از نسلی اصیل و پاک هستی
فلک پیما ولی در خاک هستی
کسی کو از تبارت دل بگیرد
درِ آن دل بگو تا گِل بگیرد
تَحیّت میفرستد اِنس و جِنَّت
به کویت بازگردد باب جَنَّت
به آل هاشمی بانو عقیله
فهیمه، عالمه، بی بی، خلیله
تورا بیش از خودش میخواست عبّاس(ع)
چو میدیدت بپا میخاست عبّاس(ع)
چو میدیدت همان حیدر اراده
که خواهی گردی از محمل پیاده
سریع میزد زمین زانوی خود را
پیاده تا کند بانوی خود را
تو همّت را به خود وابسته کردی
به صبرت خستگی را خسته کردی
هنوزم خطبه هایت هست در گوش
کجا از یادها گردی فراموش؟
نقابت بانوان را آبرو داد
به عمری چادرت از سر نیفتاد
قُدومت رنجه از خار بیابان
روانت زخمی است از بدحجابان
خِرَد درکت کند آخر چگونه؟
تو را-ای بانوی اَطهر-چگونه؟
بده بر مرغ طبعم آب و دانه
که در این آستانه کرده لانه
فدای آن دلِ چاک تو زینب(س)
شرف میخواهم از خاک تو زینب(س)
تو آن ماهی که مهرت بی زوال است
تو را با منبع نور اتّصال است
شرف دارند از تو سوکواران
سحرخیزان و هم شب زنده داران
ز تو ممنون مرادان با مریدان!
به تو مدیون اسیران و شهیدان
پیِ عشقت بیابانگرد گشتی
نشان هر خدنگ درد گشتی
کشیدی روی دوشت هر بلا را
گُزیدی همره او کربلا را
همانانی که صاحب دشنه بودند
به خون دلبر تو تشنه بودند
خدا داند که در آنجا چه دیدی
چه دیدی و چه از دونان کشیدی؟
تو که زهر بلا آنجا چشیدی،
چگونه غیرِ زیبایی ندیدی؟!
ازآن طوفان دلی آشفته داری
هزاران گفته ی ناگفته داری
بگو با مَحرمان سرِّ مگو را !
شکستی چون به پای خُم سبو را؟
چه کرده با دلت داغ برادر؟
خزان دیدی تو در باغ برادر
شبیخون بر گُلت باد وَزان زد
بهارت را به یکباره خَزان زد
به زیر تازیانه نوحه خواندی
ز پا اُفتادی امّا وانماندی!
اگرچه کرد دشمن داغدارت
ولی نشکست یک لحظه وَقارت
به کوفه خطبه ای ایراد کردی
به عالم انقلاب ایجاد کردی
منافق را به رسوایی کشاندی
مخالف را سرِ جایش نشاندی
ندیدم چون تو کس در راه رهبر
ز هستش بگذرد الله اکبر
به چوب محملت با خون جاری
نوشتی چند جمله یادگاری
که ای پوینده ی آیینِ اِسلام
کسی که دم زَنَد از دین اِسلام
اگر او رهبرش را تک گذارد
خبر از آدمیّت هم ندارد
اَلا ای نوحه خوانِ بی بصیرت
که کرده طرزِ شیطانی اَسیرت
اگر در بین مردم سرشناسی
و غافل هستی از رهبرشناسی
مخوان نوحه برایم بی وِلایت
که نفرینت کنم در این وَلایت!
زمانی که امامت هست غایب
وِرا باشد فقیهِ ناب نایب
علی را زنده کردی با بیانت
صدایش را شنیدند از دهانت
که با هر جمله اَت فردِ سخندان
گرفت اَنگشتِ حیرت را به دندان
دلت سرزنده امّا پای خسته
نمودی حمله بر بت دست بسته
علی در باغ جنّت مفتخ ر شد
معاویه به دوزخ شعله ور شد
-------------------------------------------------------------------------------------------
چون مثنوی طولانیست به این مقدار از ابیات آن بسنده نمودم.
ملتمس دعای خیرتان.