سلام دوستان.من این شعرم رو تقدیم میکنم به همکلاسی عزیزم خانم احمدی.امیدوارم خداوند صبری عظیم به ایشان و خانواده گرامیشان بدهد و انشاا... روح پدر عزیزشان را قرین رحمت خویش قرار دهد
مرگ آمد جان ز تن بابا نداشت
دخترک با مرگ بابا نا نداشت
سبز شد آمد بهار اما هنوز
قلب دختر پر ز سرما بود و سوز
بر مزارش دخترک آرام شد
قلب پر خون و سیاهش رام شد
دخترک با گریه گفت بابای من
کاش برمیگشتی ای دنیای من
بوی تو در خانه ، اما نیستی
مهربان ، با روی خندان زیستی
خانه ی ما بی تو گشته سوت و کور
لحظه ها بی تو پر از غم در عبور
زندگی بی تو پر از کابوسِ سرد
قلب این خانه شکست و پر زدرد
خنده با این خانه ی ما شد غریب
بی کسی ، تنهایی و غم شد قریب
خسته شد ، خوابید آنجا دخترک
خواب بابا دید آنجا دخترک
یک ندا آمد ز بابا این چنین:
دخترم ، شیرین من ، دُر ثَمین
گر به نزدم آمدی با خنده آی
شاد و با شور و شعف ، سرزنده آی
گر به نزدم آمدی اشکی نریز
بر سر سنگ مزارم ، آب ریز
بوسه بر پیشانی اش بابا بزد
آسمان پر شد ز شادی و ز رعد
پر ز لاله گشت و لاله زار شد
دخترک از خواب خوش بیدار شد
(محمد درگاهی(سپهر))