جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محمد درگاهی (سپهر)
آخرین اشعار ناب محمد درگاهی (سپهر)
|
خالی شدم از عشق و از خنده و از شادی
گشتم چو یک بلبل ،در حسرت آزادی
یک قصه بگویم من ، یک قصه که تکراریست
این قصه پر از درد و از غصه و غم جاریست
یک روز شدم عاشق ، با عشق شدم مجنون
از عشق نشد سهمم ، جز درد و دلی پر خون
معشوقه من روزی ، بیگانه ز قلبم شد
او قلب مرا آنروز ، با رفتن خود آزرد
او رفت ولی با من ، یادش در اینجا ماند
تنهایی من هر روز ، با عشق بیادش خواند
ای کاش که می دانست ، نبض دل من با اوست
اینجا هنوزم دل ، با یک نظرش جادوست
ای کاش که می فهمید ، قلبم پر از درد است
هر روز نفس هایم ، پر آه و غم و سرد است
هر روز شدم مجنون ، هر لحظه شدم فرهاد
ای کاش که با قلبش ، او عشق به من می داد
این خانه بدون عشق ، هر لحظه چو زندان است
هر جسمِ بدون عشق ، چون پیکر بی جان است
ای کاش که شیرینم ، با عشق بیاید باز
آن قصه ما با عشق ، این بار شود آغاز
( محمد درگاهی(سپهر))
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.