هذیان در هذیان
گفتمش خود بنمایم به تو شرمم بشود
گفت بس کن که تو شرمنده ی شرمی بخدا
گفتم از مستی وشور وسخن از عشق نویس
گفت این کهنه قلم جوهر عمرش بسر آمد بخدا
گفتم این یوسف کنعان که ز وصفش صد و اندی سخن است
گفت کنعان و زلیخا به سیخی و پشیزی نبرند
گفتم این قصّه زلیلی و زمجنونی ما ورد زبان است چرا ؟
گفت لیلی که تو باشی! خر عیسی چو مجنون تو باشد
چه غم است !
گفتم این پیر مغان ،دِیْر و فلان
حافظ و سعدی که شدند شهره ی آفاق بگو؟
گفت رَستَند بخدا ، چون که ندیدند ترا و نچشیدند مِیِ زَهْرِ ترا
گفتم این خرقه پشمینه ی حافظ به که میراث رسید؟
گفت لابد به فلان خادم خوش خدمت و خوش رقص رسید!
گفتم این رستم وسهراب که افسانه دهرند بگو بسم الله !؟
گفت گُرز و تَبَرش ،یال و همه اسب گَرَش، داد و دهَشْ
مفتِ چنگ همه ی مال خرش
گفتم این مور که دانه بکشد بهر زمستان سیاه
دانه اش ، جان شیرین و خوشش، تو میازار دلش ؟!
دانه ها سهم که شد؟!
گفت آنجا که دوصد دِرهَم و دینار و ریال
سکّه اندوخته ازمال ومنال
رفته در جیب فلان حاتم طاغی بگمان
گفتم این دجله بیندازم و نیکی بکنم
تا که بیابان بخرم بهر فروش
گفت ایزد زده بنگاه رُتوش !
بهر وادی و بیابان بساز، اندازِ سانتی دوفلوس
گفتم این دانش برنا ، چه توانا وچه دانا ست بگو؟!
گفت حالیا !! مرد کلّاش نمیرد هرگز
تا دوصد نسل ذکور و اَناثش بخورند و ببرند!!
گفتم این جوجه ی ما مرغ شد و سال شد و
خزان هم بسر آمد بخدا ؟!
تو شمارِش نکنی ؟!
گفت هیهات و هیهات که صفرش به شماره نشود!!!!!!!!
طاغی=طاغوت /طغیان کننده
ژیلا ۲۰۰۹ /۱۲/۱۴