سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 5 بهمن 1403
  • انتخابات اولين دورة رياست جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ ش
25 رجب 1446
  • شهادت حضرت امام موسي كاظم عليه السلام، 183 هـ ق
Friday 24 Jan 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

    جمعه ۵ بهمن

    هذیان در هذیان

    شعری از

    ژیلاراسخ

    از دفتر واژه های تنهایی نوع شعر

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ فروردين ۱۳۹۰ ۰۹:۳۵ شماره ثبت ۲۴۶۷
      بازدید : ۸۸۳   |    نظرات : ۸

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر ژیلاراسخ

    هذیان در  هذیان

    گفتمش  خود  بنمایم به تو شرمم بشود 

    گفت بس کن  که تو  شرمنده ی شرمی بخدا

    گفتم از مستی وشور وسخن از عشق نویس

    گفت این کهنه قلم جوهر عمرش بسر آمد بخدا

     

    گفتم این یوسف کنعان که ز وصفش صد و اندی سخن است

    گفت کنعان و زلیخا به سیخی  و پشیزی نبرند   

     

     

     

    گفتم این قصّه زلیلی و زمجنونی ما ورد زبان است چرا ؟

    گفت لیلی که تو باشی!  خر عیسی چو مجنون تو  باشد

      چه غم است !

    گفتم این پیر مغان ،دِیْر و فلان 

    حافظ و سعدی که شدند شهره ی آفاق بگو؟

     گفت رَستَند بخدا ، چون که ندیدند ترا و نچشیدند مِیِ زَهْرِ ترا  

    گفتم این خرقه پشمینه ی حافظ به که میراث رسید؟

    گفت لابد به فلان خادم خوش خدمت و خوش رقص رسید!

    گفتم این رستم وسهراب که افسانه دهرند بگو بسم الله !؟

    گفت گُرز و تَبَرش ،یال و همه اسب گَرَش، داد و دهَشْ

     مفتِ چنگ همه ی مال خرش

    گفتم این مور که دانه بکشد بهر زمستان سیاه 

     دانه اش ، جان شیرین و خوشش،  تو میازار دلش ؟!

     دانه ها سهم  که شد؟!  

    گفت آنجا  که دوصد دِرهَم و دینار و ریال

    سکّه اندوخته ازمال ومنال 

     رفته در جیب فلان حاتم طاغی بگمان

    گفتم این دجله بیندازم و  نیکی بکنم 

     تا که بیابان بخرم بهر فروش

    گفت ایزد زده بنگاه  رُتوش !

    بهر وادی و بیابان بساز، اندازِ سانتی دوفلوس

    گفتم این دانش برنا ، چه توانا وچه دانا ست بگو؟!

    گفت  حالیا !! مرد کلّاش نمیرد هرگز 

     تا دوصد نسل ذکور و اَناثش بخورند و ببرند!!

    گفتم این جوجه ی ما مرغ شد و سال شد و

    خزان هم  بسر آمد بخدا ؟!

     تو شمارِش نکنی ؟!  

    گفت هیهات و هیهات که صفرش به شماره نشود!!!!!!!!

    طاغی=طاغوت /طغیان کننده

      ژیلا ۲۰۰۹  /۱۲/۱۴

    ۰
    اشتراک گذاری این شعر
    ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

    Guest

    ،

    ژیلاراسخ

    ،

    تبسم

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    3