سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 27 فروردين 1404
    18 شوال 1446
      Wednesday 16 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

        چهارشنبه ۲۷ فروردين

        هذیان در هذیان

        شعری از

        ژیلاراسخ

        از دفتر واژه های تنهایی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ فروردين ۱۳۹۰ ۰۹:۳۵ شماره ثبت ۲۴۶۷
          بازدید : ۸۸۸   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ژیلاراسخ

        هذیان در  هذیان

        گفتمش  خود  بنمایم به تو شرمم بشود 

        گفت بس کن  که تو  شرمنده ی شرمی بخدا

        گفتم از مستی وشور وسخن از عشق نویس

        گفت این کهنه قلم جوهر عمرش بسر آمد بخدا

         

        گفتم این یوسف کنعان که ز وصفش صد و اندی سخن است

        گفت کنعان و زلیخا به سیخی  و پشیزی نبرند   

         

         

         

        گفتم این قصّه زلیلی و زمجنونی ما ورد زبان است چرا ؟

        گفت لیلی که تو باشی!  خر عیسی چو مجنون تو  باشد

          چه غم است !

        گفتم این پیر مغان ،دِیْر و فلان 

        حافظ و سعدی که شدند شهره ی آفاق بگو؟

         گفت رَستَند بخدا ، چون که ندیدند ترا و نچشیدند مِیِ زَهْرِ ترا  

        گفتم این خرقه پشمینه ی حافظ به که میراث رسید؟

        گفت لابد به فلان خادم خوش خدمت و خوش رقص رسید!

        گفتم این رستم وسهراب که افسانه دهرند بگو بسم الله !؟

        گفت گُرز و تَبَرش ،یال و همه اسب گَرَش، داد و دهَشْ

         مفتِ چنگ همه ی مال خرش

        گفتم این مور که دانه بکشد بهر زمستان سیاه 

         دانه اش ، جان شیرین و خوشش،  تو میازار دلش ؟!

         دانه ها سهم  که شد؟!  

        گفت آنجا  که دوصد دِرهَم و دینار و ریال

        سکّه اندوخته ازمال ومنال 

         رفته در جیب فلان حاتم طاغی بگمان

        گفتم این دجله بیندازم و  نیکی بکنم 

         تا که بیابان بخرم بهر فروش

        گفت ایزد زده بنگاه  رُتوش !

        بهر وادی و بیابان بساز، اندازِ سانتی دوفلوس

        گفتم این دانش برنا ، چه توانا وچه دانا ست بگو؟!

        گفت  حالیا !! مرد کلّاش نمیرد هرگز 

         تا دوصد نسل ذکور و اَناثش بخورند و ببرند!!

        گفتم این جوجه ی ما مرغ شد و سال شد و

        خزان هم  بسر آمد بخدا ؟!

         تو شمارِش نکنی ؟!  

        گفت هیهات و هیهات که صفرش به شماره نشود!!!!!!!!

        طاغی=طاغوت /طغیان کننده

          ژیلا ۲۰۰۹  /۱۲/۱۴

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        ژیلاراسخ

        ،

        تبسم

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1