من ودل در خم ابروی دلبر
به موجی از نگاه او نشستیم
من و طاق دو ابروی سیاهش
نشستیم پای ان عهدی که بستیم
من و دل با شراب اه وحسرت
شبانه درغمش می خورده مستیم
من واین خاطرات خسته ازدرد
هزاران بار با داغش شکستیم
.......................................................
تو را در لحظه های ناب مستی
میان شادمانی دوست دارم
تو را تاعمق رویا با دل وجان
به مهری اسمانی دوست دارم
تو را دیدم میان خواب حتی!
حضورت را نهانی دوست دارم
تو را غارتگر دلهای پر خون
به هر عیب ونشانی دوست دارم
تو را ای دلستان خانمان سوز
به هر فصل خزانی دوست دارم
تو را ای "عشق"ای بیداد هر دل
به هر زخم وزیانی دوست دارم...
.............................................................
بابای مدرسه مان، یادش بخیر پیرمرد دوست داشتنی ومهربانی بود،
همه بچه ها را با عشق پسرم صدا میکرد،
تا داغ نداشتن هیچ فرزندی عذابش ندهد....
انجا بود که دریافتم گاهی وقتها
بابای مدرسه بودن بهترین شغل دنیاست....
.............................پس تقدیم میکنم به روح بلندت ای پیرمرد دوست داشتنی........