تو با من از پر و پرواز گفتی هزاران قصه از آغاز گفتی
تو دستم را گرفتی ناز کردم و لی تا اوج تو پرواز کردم
ولی تا مست تو گردید روحم مرا با موج غم تنها گذاشتی
تو بودی اوج احساس و غرورم ولی بی بال و پر تنهام گذاشتی
سقوطم رو تو دیدی و بریدی شکست احساس من آن را شنیدی
نمیدانم چرا از من گریزی تویی که جز مهر و عشق چیزی ندیدی
به یکباره بریدی از من ودل نکردم لحظه ای تردید در عشقت
نگاه پاک خو را هم زدودی چه بود توی خیال و توی فکرت
چه نیرویی چه جادویی چه چیزی شکست و پاره کرد پیمان مارا
من و تو عاشق و دیوانه بودیم چه چیز آتش کشید میلان ما را
تموم خاطراتت هر شب درد هنوز مهمان این تنها ترینه
نگاه عاشق و لبخند نازت تو رفتی و هنوزم بهترینه
سخن ها در گلویت جا مانده چرا با من نگفتی راز خود را
نبود حقم بدانم که چرا تو گرفتی از دلم احساس خود را
من دل لحظه ای را شک نکردیدم که عشق تو دروغی و فنا بود
دلم میگه یه روزی بر میگردی فقط قلب تو با من همصدا بود
تو دنیایی و دنیا درد داری ولی بازم به لب لبخند داری
ببین با من چه کردی که هنوزم چنین معشوقه ای در بند داری
26 آذر 92