سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        مسافر

        شعری از

        میلاد صادقی (دخو)

        از دفتر محبوبه شب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲ ۲۲:۴۱ شماره ثبت ۲۱۲۰۷
          بازدید : ۱۰۷۸   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر میلاد صادقی (دخو)

        مسافر از اتوبوس پیاده شد:

        چه آسمان تمیزی

        و امتداد خیابان غربت او را برد

        غروب بود

        مسافر آمده بود

        دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است

        تمام راه به یک چیز فکر میکردم

        خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود

        واسب،

        یادت هست

        سفید بود

        و مثل کلمه پاکی

        سکوت سبز چمن را چرا میکرد

        و هیچ چیز

        نه این دقایق خوشبو

        که روی شاخه انار میشود خاموش

        هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند

        نگاه منه مسافر به زمین افتاد:

        چه سیب قشنگی!

        حیاط تشنه تنهایی است

        و میزبان پرسید:

        قشنگ یعنی چه؟

        قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ای از عشق

        تنها عشق

        تو را به گرمی یک سیب مانوس میکند

        و عشق

        مرا به وسعت اندوه زندگی برد

        مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

        وحال شب شده

        چراغ روشن است

        چرا دلت گرفته،

        مثل اینکه تنهایی،چه قدر هم تنها!

        خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.

        دچار یعنی....

        یعنی چه؟

        عاشق.

        خوشا به حال گیاهان که عاشق نور اند

        و دست سرد نور روی شانه انهاست

        دچار باید بود

        و گرنه....!

        زمزمه میان دو حرف حرام خواهد شد

        همیشه فاصله ای هست

        صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

        همیشه عاشق تنهاست

        و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست

        و او و ثانیه هامی روند آن طرف روز

        و او و ثانیه ها روی نور میخوابند

        و او وثاینه ها بهترین کتاب جهان را به خاطرات می بخشند

        هوای حرف تو آدم را عبور می دهد از کوچه باغ های حکایت.

        حیاط روشن شد

        باد می امد

        و خون شب جریان داشت در سکوت من و تو

        اتاق خلوت است

        برای فکر یک شعر

        چه ابعاد ساده ای دارد

        دلم عجیب گرفته است

        خیال خواب ندارم

        هنوز در سفرم

        خیال میکنم

        در آب های جهان قایقی است و من،

        مسافر قایق

        هزار سال است

        سرود زنده دریانوردان کهن را به گوش فصل ها میخوانم

        مرا سفر کجا میبرد؟

        کجاست جای رسیدن

        و پهن کردن یک فرش

        و بی خیال

        نشستن.

        و در کدام بهـار درنگ خواهد کرد

        و گوش کن

        که همین حرف در تمام سفر

        همیشه پنجره خواب را به هم میزند

        چیزی در همه راه زیر گوش من میخواند

        درست فکر کن

        سفر دراز نبود،

        عبور چلچله ها از حجم وقت کم میکرد

        در آن دقیقه از ارتفاع کوهسرخ

        به کاشمر خروشان نگاه میکردم

        فصل،فصل درو بود

        نگاه میکردم

        یادگاری شاتوت را روی پوست فصل نگاه میکردم

        همیشه چیزی

        انگار هوشیاری خواب

        به نرمی قدم مرگ میرسد از پشت و روی شانه ما دست میگذارد

        همیشه با نفس تازه باید رفت

        و فوت کرد

        سفر مرا به باغ چند سالگیم برد

        تا دلم قرار بگیرد

        صدای فرشته ای آمد

         و در باز شد

        من از هجوم حقیقت به زانو افتادم

        میان راه سفر،

        از سرای جانبازان صدای سرفه می آمد

        رفتگر های خیابان سرود می خواندند

        برای این غم موزون چه شعر ها که سروده اند

        گاهی

        از سر یک شاخه توت باید خورد

        صدای شکستن یک شاخه را به گوش شنید

        عبور باید کرد...

        عبور باید کرد.

        من مسافرم ای باد های همواره

        مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید

        دریچه های شعور مرا به هم بزنید

        و مرا هل بدهبد

        به دنبال بادبادک آن روز

        مرا

        به خلوت ابعاد زندگی ببرید

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4