سوز می آید از پنجره صدای فریاد می آید
میبندم و از نردبان خاک خورده ی خیال بالا میروم
دو تا دو تا ....... یکی یکی
صورت خود را جا گذاشته به پشت در و دیوار و وارد میشوم
قدمهای نرم و قدمهای سرد
اندکی جلوتر و باز هم جلوتر و باز هم...
چه خاموشی، چه تاریکی، چه وهم انگیز؟!!!!!!
اما نه...
ذهنی بیدار است سکوتی هذیان میگوید
مادری با شکمش سخن میگوید؛
مبادا کروموزوم سکر آوری را باردار باشم؟!
جهانی را بسوزاند و معشوقی را به بند گیرد...
جیرینگ جیرینگ، جیرینگ جیرینگ
سکه های احساس را بالا می اندازد و روی هم میچیند
مردی که در فکر رها کردن آهوی بسته به زنجیر احساسش است
مدام ورق می زند و ورق میزند و زیر لب میگوید زمزمه کنان؛
نه به اندازه وابستگی برای رها کردن نرسیده است
رهایی زود است، هنوز نه...
و در گوشه ای دیگر کودکی لمیده بر سنگ زندگی یه قول دو قول بازی میکند
با دلهای سنگی که از احساس دوست داشتن باردارند و کم مانده تا خاکریزه شوند
دخترکی طنین ناله های دل خراشش به گوش میرسد
غمگین از تند بادی که در راه است و مبادایی از اینکه بادبادکش نخ ببرد
و من از تمام آنها پرم و خالی و آنها از من دورند و نزدیک
خفقان بر نفس حاکم است و ماجرای گشوده شدن پنجره ها.....
نسیمی به فضای دل می پیچد و زوزه ای می کشد
عشق است یا هوس است
عشق است یا هوس...
با صورتش از پله ها سرازیر میشود و می پرد و می خیزد و میشورد
می گریزم آری...
دستان عاشق آیا به آغوش غیر معشوقشان راضی می شوند...
قلب های عاشق به گرم کردن قلبی غیر معشوقشان رضایت می دهند...
لبهای عاشق به چیزی غیر از مهر به معشوق گشوده میشوند...
گر میگیرد و میسوزد و تفته می گردد وجودش
زن زائو با چشمانی اشکبار زیر لب میگوید دود خوبی دارد، سوزان است
باد می زند و باد می زند و باد می زند...
کباب فردا خوش کبابیست، چه زغال مرغوبی!
نوزاد را به شیر می گیرد و نوزاد در فکر ونگ و ونگ لحظه ای دیگر است
چه بهانه ای بیاورم ...
خاکسترها به هوا بلند می شوند و می چرخند...
ابجد....
هوز....
حطی....
و شعر متولد می شود...
بدون کروموزوم
و باز می ماند مادری خوش خیال و نوزاد شاعری که از فردا می گوید
ونگ و ونگ و ونگ و ونگ
ونگ و ونگ
ونگ و ونگ
.
.
.
شکوه"