قاصدک می لغزید در دستانم
و عشق می تپید دررگهایم
کودکی زیر چتر آسمان
می خندید
در چشمانم
آه
نفرین بر تو ای چرخ فلک
ندادی
جز
هجرانم!
............
ای آه
ای همبستر تنهایی من
سخت می شود هجی کرد
لحظه های
حضورت را
گویی قلبم فلوت عاشقانه سر می دهد
وقتی تو پای در نفسهایم می نهی
و چشمانم آب می پاشد
کوچه عبورت را
تو معنا می کنی
تمام حرفهایم را
که نمی توانم بر زبانم جاری سازم...
..........
عاشق
لحظه ای بودم
که تو از کنارم رد میشدی ،
ثانیه شمار
قلب من...
..........
تو نیستی و من
بی تو احساسم را
به چشمهایم سپرده ام
تا قایق عشقمان را
همچنان دریایی
باشد...
تو نیستی و نبودت
زهری است
در دنیای تمام شده ام.
.
چگونه پاکت قلبم را
چون نامه هایت
پاره کنم
و به دست باد سپارم؟!
.
تو نیستی و
غم
همچنان هر شب
چراغ خانه ام را
خاموش می کند
تا طلوعی دوباره
و صبحی
بی تو...
تو نیستی...
و
من
هم
دیگر
نیستم...
.........
پی نوشت:
رفتنت را باور کن
همانگونه که آمدنت را دیدی
و به کجا رفتنت را فکر نکن
همانگونه که آمدنت را به یاد نداری...
چند بداهه منتخب در جواب دوستان ...