قصه بی اتنهاست ؛ عاشورا.. ماجرایی که اولش خم بود
ماجرایی که از در و پهلو ... روح مردانگی در آن گم بود
قصه بعدا به صلح انجامید چونکه در کنیه شان خیانت بود
بی حیا مردمان بی دین اید سخنان امام دوم بود
بعد شد ماجرای عاشورا نامه ها پشت هم که برخیزی
عهد و پیمان و قول بشکستن مردم کوفه بارچندم بود؟؟؟
عاشقان یک بیک ستاره شدند گرد خورشید عشق گردیدند
روی گرداب و موج بلا کشتی عشق در تلاطم بود
وارث ذوالفقار عطشان است آب را آبرو نمی ماند
علقمه حسرت لبانش داشت آرزویش همه توهم بود
بر لب خشک طفل شش ماهه حضرتش گفت رحم بنمایید
رحم بر طفل او نمیکردند؟ قدر یک جو اگر ترحم بود
پاره شد حنجر علی اصغر خون او نذر آسمان گردید
تیر از کمان حرمله بود اوکه از بدترین مردم بود
وقت لبیک پیک خداست گرد خورشید عشق خالی شد
بر سر نیزه راس ثارا... مثل خورشید در تجسم بود
او بپا خاست بهر دین خدا سرش از تن بریده شد زقفا
پایمال سم ستوران شد شرفش همچو بحر قلزم بود
مشکوة محرم 1435 92