سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        فصل جدایی

        شعری از

        ژيلا شجاعي (يلدا)

        از دفتر همه احساسات من نوع شعر عاشقانه

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ ۱۶:۰۴ شماره ثبت ۲۰۲۳
          بازدید : ۹۸۹   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        قلب من بی روح و چشم من بی سو است

         

        فصل تنهایی و جدایی

         

        فصل بی باران و تگرگ است

         

        پای رفتن نیست دگر سوخته است

         

        این چنین برگشتنش محال است

         

        روح من پژمره و بی حال است

         

        دل من سوخته و بیچاره است

         

        آن که یارم بود کنون بیگانه است

         

         

         

        و در جای دیگر

         

        رفتی و مرا سپردی به غم

         

        گریان کردی چشمهای من

         

        رفتی و می لرزد کنون دستهایم

         

        حالا دیگه نابینای این دیارم

         

        رفتی با رفتنت قلبم زجا کنده شد

         

        شادی رفت و خانه ام ماتم سرا شد

         

         

         

        در جایی دیگر

         

        بین زمین و آسمان رهام کردی

         

        چون پرستو از کوی من سفر کردی

         

        گلدون جدایی رو روی پنجره دلم رها کردی

         

        سنگ زدی به شیشه و من و خبر کردی

         

         

         

        در جایی دیگر

         

        می دونستی که رفتنت

         

        غصه می یاره تو دلم

         

        پیش تو بهار بودم

         

        با رفتن خزون شدم

         

        می دونستی که خورشیدم بودی

         

        گرم و بی نظیر بودی

         

        می دونستی که تو حیاط قلب من

         

        باغبون بودی واسه گل احساس من

         

        رفتی و سپردی من و به سرنوشت

         

        زندگی  روی پیشونیم نوشت

         

        تو باید بشی جدا بری از بهشت

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4