دوره ی لیلی و مجنون های چینی شده است
شعرهایمان همه خالی زمعنی شده است
یک نفر از لیلی و دیگر بگوید از خودش
یک نفر شیرین شود آید به خواب خسروش
یک نفر راوی شود فرهاد گوید که منم
بیستون گشته معما بهر این عاشق تنم!
یک نفر گشته ثریا مه عالم همچو خاک
خاک هم آخر ندارد عالمی ار هیچ باک
یک نفر در دل خود سوخته همچون آن هور
دم نیاید ز دهانش نکند سوز ظهور
یک نفر ایمان او گشته خلاصه در سخن
وقت سختی مومنی باشد برایش بس محن
یک نفر از سختی عالم تمام روی ،سرخ
یک نفر باشد هویدا از برای گوی سرخ
یک نفر باید شمارد لحظه ها را تا بخوابد
یک نفر تعداد شب های نخوابیده نداند!
یک نفر خواهد بگرید بر شب و تاریکی شب
یک نفر از فرط شادی های دنیا کرده تب
یک نفر چون من سراید شعر و گرداند قلم
یک نفر متری بود دستش،خیابان ها،قدم!!
یک نفر چون من بخواند هی کتاب و هی کتاب
یک نفر دنبال رویا،یک نفر دنبال خواب!
*گر وزن همین شعر خراب است بگو
گرقافیه ام نقش بر آب است بگو
این شعر چو شب ها و سیاهی ماند
نقد و سخنت چو ماهتاب است بگو!