< عینِ تمامِ لبهای تاوُل زده در دنیا،
میگشایم لب به بی کسی ها؛
عینِ تبسمِ قبلِ خوابْ ،
همانندِ جُغد ،
هو میکشم برای تمام زنده ها ؛
و من خوب می بینم ومی لمسم ،
کهِ هنوز ،
هنوز باد می وزد ،
هنوز اکسیژن هست,
هنوز- آسمان ،زمین ،ستارگان ،خران ،ادمیان وووووو،،،
از هر چیز دانه ای هست ،
آری اینچین هنوز هست و هست؛
آمآ هنوزهای من چیزِ دِگراست ،
هنوزِ من؛ دستِ پدر می لرزد ،
؛ مادر احساسش را بعده ۶۰ سال نهان میمکد ؛
هنوزِ من؛ چایم دو حبه قند سهمیه دارد ،
؛ فقط جمعه ها سرِ سفره یمان، با دعا گویان، شاید مرغی پای گذارد ؛
آری
هنوزِ من؛ عید به عید کاسهِ آجیلِ مان نُخود دارتر می شود،
؛ سیزده بدرمان در حیاطمان بدر می شود؛
؛ در اتاقم عکس فردین نمیگذارد،
خواهرم بی چادُر پای دَر کوچه گذارد؛
هنوز من؛
آری
،لای کتابم ،عکس دخترِءءء؟
خوابم را عشق ،
و عشق بی مایه ،آدم را دلقکِ دنیا می کند؛
هنوزِ من؛ و هنوزِ من ؛ سر کوچه ی محلِ مان ،
اسمِ ما،بر شیشه ی مغازه ی مش رحمت، آقای می کند ،
ودست به دامانمان می شود ،
که نسیه مُرد، آهای کجایید ،کجایید, بییایید زنده اش کنید؛
و وو,, هنوزِ من؛
آه ای هنوزِ بیچاره ای من،،
تو قبِل خواب صدایش می کنی،
اما به کدامین روز، او تورای صدا میکند،
نمیدانم؟
و
هنوز نمیدانم؟ >
پ .ن
سوار ارابه ای زمان,
سفر بس طولانیست میدانم-
اما نمی افتم از پای /
میروم تا نشان را لب گیرم,,
حرمت را باز یابم,,
در متن زندگی قلم را نشانم,
و رابطه ی خدا و آدم را به خود فهمانم ,
آری
از پای نخواهم افتاد ؛
گر چه
به درازای عمر دلخوش ندارم ,
اما به لحظه امیدوارم , امیدوار.