عزیزی ،غزلی طنز با این مطلع برایم فرستاد
هی ناله وگریه میروم تا عسلویه
من عازم انتهای دنیا عسلویه...
و
ذوق پوسیده ام گل کرد و بداهه طنزی چنین شد که ...
=====
انداخت یکی یاد مرا بر عسلویه
بد کرده کنون چشم مرا تر عسلویه
یکبار چنان گاو شدم ساحل سبزش
صد بار نمودست مرا خر عسلویه...
بازم به سرم میل همان مشعل گازست
تا گاز دهم جاده ی بندر، عسلویه
با همسر و فرزند مگر باز بیایم
یکبار دگر با دل و دلبر عسلویه
امروز «برد پت» تحویل سونایش
فردا دهدت عین بز «گر» عسلویه...
پر باد گرفتم ره این جاده پر پیچ
بد کرد مرا ضایع و پنچر عسلویه
رفتم که ببینم ز چه در جلوه محمود
چون هاله ی نورست مکررعسلویه
افسوس همان فقر که مهمان جنوبست
حالم کند این مرتبه بدتر ، عسلویه
از بسکه عرق میچکد از چشم هوایش
از کارگرش مانده فقط «گر» عسلویه
عاقل که چنین راه به دلخواه نپوید
ما را بنمودست « غضنفر »عسلویه
البته که دست از طلب خویش ندارم
تا اینکه رود جان ز تنم در عسلویه...
======
اول مهر-92
به امید شکفتن غنچه لبخندی بربوستان لباتان...
متاسفانه، چند روزی بهره مند ازمحضرعزیزان نخواهم بود..