بیا عزیزم !
باید قسمت کنیم حسرتهایمان را !
تو ...
دلِ سوخته ات را بر آستان ِخانه ها بگستران
و من ....
نگاهِ سوخته ام را نذرِ پنجره های بسته خواهم کرد !
بیا عزیزم !
باید قسمت کنیم نانهایمان را !
تو ....
بر سفره ی مردمکان ، عکسِ سیری بکِش
و من ...
گرسنگان را بر ولیمه ی زنجیرِ تنم می نشانم !
بیا عزیزم !
باید قسمت کنیم شادیهایمان را !
تو ....
لبخندِ یک کودک را در میانه های باد بِکش
و من ....
گریه ی دخترکانِ شهر را در آستینهایم جا میدهم !
بیا عزیزم !
باید قسمت کنیم آوازهایمان را !
تو ...
نُتهای نور را بررختِ شب بیاویز
و من ...
نوحه را از زبانِ گنجشکِ سرِ بامها می دزدم !
بیا عزیزم !
باید قسمت کنیم تنهاییمان را !
تو ....
عشق را در چشمهای خواب ، به هوشیاری نشین
و من ...
خونِ خنجر را از پستانِ بیداری می دوشم !
بیا عزیزم !
بیا... !
بیا تا پروازِ امید را در سکوتِ شبِ مرگ ...
در دور دستها ، به رنگین کمان رسانیم
با قسمت کردنِ ....
رنگِ بالِ آرزوهایمان !
بیا !